فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۱۷۴

طبیب من ز هجر خود مرارنجور می‌دارد - مرا رنجور کرد از هجر و از خود دور می‌دارد
چو عذری هست در تقصیر طاعت می پرستان را - امام شهر گر دارد مرا معذور می‌دارد
به باطن گر ندارد زاهد خلوت نشین عیبی - چرا در خرقهٔ خود را این چنین مستور می‌دارد
اگر بینی صفائی در رخ زاهد مرو از ره - که صادق نیست صبح کاذب اما نور می‌دارد
سیه روزم ولی هستم پرستار آفتابی را - که عالم را منور در شب دی جور میدارد
طلب کن نشئه زان ساقی که بیمی چشم خوبان را - به قدر هوش ما گه مست و گه مخمور میدارد
پس از یک مردمی گر میکنی صد جور پی‌درپی - همان یک مردمی را محتشم منظور می‌دارد

غزل شماره ۱۷۵

مرا خیال تو شبها به خواب نگذارد - چو تن به خواب دهم اضطراب نگذارد
خیال آرزوئی می‌پزم که می‌ترسم - اگر تو هم بگذاری حجاب نگذارد
به طرف جوی اگر بگذری به این حرکات - خرامش تو تحرک در آب نگذارد
تو گرم قتل اجل نارسیده‌ای که شوی - فلک به سایه‌اش از آفتاب نگذارد
به من کسی شده خصم ای اجل که در کارم - عنان به دست تو سنگین رکاب نگذارد
ز ناز بسته لب اما به غمزه فرموده - که یک سوال مرا بی‌جواب نگذارد
هزار جرعه دهد عشوه‌اش به بوالهوسان - چو دور محتشم آید عتاب نگذارد

غزل شماره ۱۷۶

چند عمرم در شب هجران به ماتم بگذرد - مرگ پیش من به از عمری که در غم بگذرد
بی تو از عمرم دمی باقیست آه ار بعد ازین - بر من از ایام هجران تو یکدم بگذرد
هیچ دانی چیست مقصود از حیات آدمی - یکدمی کزعمر با یاران همدم بگذرد
گر بگفت دوست خواهد از حریفان عالمی - مرد آن بادش که می‌گفت از دو عالم بگذرد
خیل سلطان خیالت کز قیاس آمد برون - بگذرد در دل دمی صد بار اگر کم بگذرد
ای که باز از کین ما دامن فراهم چیده‌ای - دست ما و دامن مهر تو کین هم بگذرد
محتشم بیمار و جانش بر لب از هجران توست - کاش بر وی بگذری زان پیش کز هم بگذرد