فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۱۷۰

سبکجولان سمندی کان پری در زیر ران دارد - به رو بسیار می‌لرزم که باری بس گران دارد
من سر گشتهٔ بی دست و پا گرچه عنانش را - به میلش می‌کشم از یک طرف نازش عنان دارد
خدنگی کز شکاری کرده دشت عشق را خالی - هنوز از ناز ترک غمزهٔ او در کمان دارد
ندارد جز هوای بر مجنون محمل لیلی - زمام ناقه محمل کش اما ساربان دارد
چه بودی گر نبودی پای‌بست تربیت چندین - سبک پرواز شاهینی که قصد مرغ جان دارد
تو هستی یوسف اما نیست یعقوب تو معصومی - که از آسیب گرگت زاری او در امان دارد
به کذبت تا نگردد جامهٔ معصومی آلوده - حذر کن خاصه از گرگی که سیمای شبان دارد
ز جام حسن حالا سر خوشی اما نمی‌دانی - که این رطل گران در پی خمار بی‌کران دارد
از آن آتش زبان دیگر چه داری محتشم در دل - مگر تا عاشق از وی سر دل اندر زبان دارد

غزل شماره ۱۷۱

به پیش اختر حسن تو مهر تاب ندارد - جهان به دور تو حاجت به آفتاب ندارد
زمام کشتی دل تا کسی نداده به عشقت - خبر ز جنبش دریای اضطراب ندارد
نماند کس که به خواب جنون نرفت ز چشمت - جز آن که عقل به ذاتش گمان خواب ندارد
بهر زه چند نهفتن رخی که شعشعهٔ آن - نهفتگی ز نظرها به صد حجاب ندارد
میان چشم من و روی اوست صحبت گرمی - که تاب گرمی آن پردهٔ حجاب ندارد
جهان عشق چه بی قید عالمی است که آنجا - شه جهان ز گدای در اجتناب ندارد
بر آستانهٔ حکم ایاز هیچ غلامی - سر نیاز چو محمود کامیاب ندارد
شنیدم آمده صبر از پی تسلیت ای دل - بگو دمی بنشیند اگر شتاب ندارد
مگر ندیده‌ای اندر صف نظار گیانم - که در کمان نگهت ناوک عتاب ندارد
بهشت وصل توام کشت ز اختلاط رقیبان - من و فراق تو کان دوزخ این عذاب ندارد
سئوالهاست ز رازم رقیب پرده در تو را - که گر سکوت نورزد یکی جواب ندارد
به پرسش سگ خویش آمدی و یافت حیاتی - اگر به کعبه روی آن قدر ثواب ندارد
قدم دریغ مدار از سرم که جز تو طبیبی - دوای محتشم خسته خراب ندارد

غزل شماره ۱۷۲

کدام صحبت پنهان تو را چنین دارد - که رخش رفتنت از بزم ما به زین دارد
ز پند پشت کمانت که سخت کرده چنین - که پیش ما همه دم ابروی تو چنین دارد
ز اختلاط نسیمی مگر هوا زده‌ای - که لاله در چمنت رنگ یاسمین دارد
گداز یافتهٔ سیمت کدام گرم نگاه - نظر بر آن تن و اندام نازنین دارد
ترست دامن پاکت بگو که مستی عشق - به گریه روی که پیش تو بر زمین دارد
ز داغهایی که خونابه چیده پیرهنت - که لاله رنگ نشانها بر آستین دارد
ز تاب زلف تو پیداست حال آن رگ جان - که اتحاد بر آن موی عنبرین دارد
چرا نمی‌نگرد نرگست دلیر به کس - ز گوشه‌ها نظری گر نه در کمین دارد
چگونه دست بدارد ز دامنت عاشق - که وعدهٔ تو به نو عاشقان یقین دارد
تغافل تو در آن بزم مرگ صد شیداست - کسی کجاست که امشب تو را بر این دارد
نشست محتشم از غم میان انجم اشک - که از بتان صنمی انجمن نشین دارد