غزل شماره ۱۶۲
خلل به دولت خان جهانستان مرساد - به آن بهار ظفر آفت خزان مرساد
اگر ز جیب زمین فتنهای برآرد سر - به آن بلند به رکاب سبک عنان مرساد
وگر ز ذیل فلک آفتی فرو ریزد - به آن مه افسر بهرام پاسبان مرساد
جهان اگر به مثل کام اژدها گردد - به آن وجود مبارک گزند آن مرساد
به این و آن چو رسد مژدههای اهل زمین - نوید نصرت او جز ز آسمان مرساد
به دامنش که زمین روب اوست بال ملک - غباری از فتن آخر الزمان مرساد
ز راه دور عدم هر که بیمحبت او - فتد به راه به دروازه جهان مرساد
چو محتشم کند از دل دعای دولت خان - به غیر بانگ اجابت بگوش جان مرساد
غزل شماره ۱۶۳
روزگاری رفت و از ما نامدت یک بار یاد - دردمندان فراموش کرده را میدار یاد
بیتکلف خوش طبیب مشفقی کز درد تو - مردم و هرگز نکردی از من بیمار یاد
گردد از قحط طراوت چون گلت بیآب و رنگ - خواهی آوردن بسی زین دیدهٔ خونبار یاد
من که دایم سر گران بودن ز لطف اندکت - این زمان زان لطف اندک میکنم بسیار یاد
یاد میکردم ز سال پیش یاد از قید عشق - فارغم امسال اما میکنم از یار یاد
با وجود رستگاری در صف زنهاریان - میکنم صد ره دمی زان تیغ با زنهار یاد
کی جدائی زان فراموشکار کردی محتشم - گر گمان بردی که خواهد کردش این مقدار یاد
غزل شماره ۱۶۴
چو تو را به قصد جولان سم بادپا بجنبد - لب سنگ خاره شاید که پی دعا بجنبد
چو به محشر اندر آئی دو جهان بناز کشته - عجب ار به دست فرمان قلم جزا بجنبد
چه خجسته جلوهگاهی که به عزم رقص آنجا - قدم آورد به جنبش که زمین ز جا بجنبد
فکند نسیم عشقت به جهان قدس اگر ره - ز هوس منزه آن را به دل این هوا بجنبد
دهد آن زمان هوس را رگ ذوق من به جنبش - که رکاب عزم آن مه پی قتل ما بجنبد
سخن از ره دو دیده به حریم دل نهدرو - به اشارهٔ ابروی او چو ز گوشهها بجنبد
همهٔ خسروان معنی علم افکنند گاهی - که خیال محتشم را قلم لوا بجنبد