غزل شماره ۱۶۱
تا اختیار خود به رقیب آن نگار داد - ناچار ترک او دل بیاختیار داد
تا او قرار داد که نبود جدا ز غیر - غیرت میان ما به جدائی قرار داد
من خود خراب از می حرمان شدم رقیب - داد طرب به مجلس آن میگسار داد
من بار راه هجر کشیدم جهان - او غیر را به بارگه وصل بار داد
من کلفت خمار کشیدم بناخوشی - او غیر را ز وصل می خوش گوار داد
آن پر خلاف وعده مرا بهر قتل نیز - صد انتظار داد ازین انتظار داد
گو محتشم به خواب عدم رو که دیگری - پاس درش بدیدهٔ شب زندهدار داد
غزل شماره ۱۶۲
خلل به دولت خان جهانستان مرساد - به آن بهار ظفر آفت خزان مرساد
اگر ز جیب زمین فتنهای برآرد سر - به آن بلند به رکاب سبک عنان مرساد
وگر ز ذیل فلک آفتی فرو ریزد - به آن مه افسر بهرام پاسبان مرساد
جهان اگر به مثل کام اژدها گردد - به آن وجود مبارک گزند آن مرساد
به این و آن چو رسد مژدههای اهل زمین - نوید نصرت او جز ز آسمان مرساد
به دامنش که زمین روب اوست بال ملک - غباری از فتن آخر الزمان مرساد
ز راه دور عدم هر که بیمحبت او - فتد به راه به دروازه جهان مرساد
چو محتشم کند از دل دعای دولت خان - به غیر بانگ اجابت بگوش جان مرساد
غزل شماره ۱۶۳
روزگاری رفت و از ما نامدت یک بار یاد - دردمندان فراموش کرده را میدار یاد
بیتکلف خوش طبیب مشفقی کز درد تو - مردم و هرگز نکردی از من بیمار یاد
گردد از قحط طراوت چون گلت بیآب و رنگ - خواهی آوردن بسی زین دیدهٔ خونبار یاد
من که دایم سر گران بودن ز لطف اندکت - این زمان زان لطف اندک میکنم بسیار یاد
یاد میکردم ز سال پیش یاد از قید عشق - فارغم امسال اما میکنم از یار یاد
با وجود رستگاری در صف زنهاریان - میکنم صد ره دمی زان تیغ با زنهار یاد
کی جدائی زان فراموشکار کردی محتشم - گر گمان بردی که خواهد کردش این مقدار یاد