غزل شماره ۱۵۸
زندگانی بی غم عشق بتان یکدم مباد - هر که این عالم ندارد زنده در عالم مباد
باد عمرم آن قدر کز شاخ وصلت برخورم - ور نمیخواهی تو بر خورداریم آن هم مباد
بیخدنگت یاددارم صد جراحت بر جگر - هیچ کس را این جراحتهای بیمرهم مباد
گر ز حرمانش ندارم زندگی بر خود حرام - مرغ روحم در حریم حرمتش محرم مباد
روز وصل دلبران گر شد نصیب دیگران - سایهٔ شبهای هجرت از سرما کم مباد -
گفتمش کز درد عشقت غم ندارم در جهان - گفت هر عاشق که دردی دارد او را غم مباد
گر نباشد محتشم خوشدل به دور خط دوست - از بهار حسن او مرغ دلم خرم مباد
غزل شماره ۱۵۹
شهریارا صاحبا رفتی خدا یار تو باد - صاحب این بیستون خرگه نگهدار تو باد
در جهانگیری به یک گردش سراپای جهان - همچو مرکز در میان خط پرگار تو باد
کارفرمای قضا کاین برگ و سامان شغل اوست - دایم اندر شغل سامان دادن کار تو باد
ار جهاد حیدری ور دفع اعدا میکنی - دین ایزد را مدد ایزد مددکار تو باد
چشم دشمن تا نبیند روی نصرت را به خواب - خار در چشمش ز دست بخت بیدار تو باد
خصم کز رشک تو خونها خورد بهر جبر آن - در غزا خونش غذای تیغ خون بار تو باد
محتشم از بهر فتح و نصرت آن کامجو - لطف یزدان متفق به ایمن گفتار تو باد
غزل شماره ۱۶۰
دل مایل تو شد که سیه رو چو دیده باد - خون گشته قطره قطره ز مژگان چکیده باد
جان نیز گشت پیرو دل کز ره اجل - خاری به پای بیهوده گردش خلیده باد
تن هم نمیکشد ز رهت پا بگفت من - کز سر کشی به دار سیاست کشیده باد
تو قبلهٔ رقیبی و من در سجود تو - کز بار مرگ پشت امیدم خمیده باد
با آن که میبری همه دم نام مدعی - نام تو میبرم که زبانم بریده باد
با آن که غیر دامن وصلت گرفته است - من زندهام که جیب حیاتم دریده باد
گر مرغ روحم محتشم از باغ روی تو - دل برندارد از چمن تن پریده باد