غزل شماره ۱۵۵
ای تو مجموعهٔ شوخی و سراپای تو شوخ - جلوهٔ شوخ تو رعنا قد رعنای تو شوخ
همهٔ اطوار تو دلکش همهٔ اوضاع تو خوش - همهٔ اعضای تو شیرین همهٔ اجزای تو شوخ
سر حیرانی چشمم ز کسی پرس ای گل - کافریدست چنین نرگس شهلای تو شوخ
فتنه در مملکت دل نکند دست دراز - به میان ناید اگز از طرفی پای تو شوخ
جامهٔ ناز به قد دگران شد کوتاه - خلعت حسن چو شد راست به بالای تو شوخ
نیست همتای تو امروز کسی در شوخی - ای همان گوهر یکتای تو همتای تو شوخ
محتشم بود ز ثابت قدمان در ره عشق - بردباری دلش از جا حرکتهای تو شوخ
غزل شماره ۱۵۶
چو یار تیغ ستیز از نیام کین بدر آرد - زمانه دست تعدی ز آستین بدر آرد
زند چو غمزهٔ و خویش را به لشگر دلها - کرشمه صد سپه فتنه از کمین بدر آرد
اگر ز شعبدهٔ عشق گم شود دل خلقی - چو بنگری سر از آن جعد عنبرین بدر آرد
امین عشق گذارد نگین مهر چو بر دل - ز خاک صبح جزا مهر آن زمین بدر آید
پس از هزار محل جویمش جریده جویابم - فلک ز رشگ نگهبانی از زمین به در آرد
نهان به کس منشین و چنان مکن که جنونم - گرفته دامنت از بزم عیش تن بدر آرد
رسد نسیم گل پند محتشم به تو روزی - که سبزه است سر از اوراق یاسمین بدر آرد
غزل شماره ۱۵۷
رفتی جهان پناها اقبال رهبرت باد - ظل همای دولت گسترده بر سرت باد
دولت که یاریت کرد پیوسته باد یارت - ایزد که داورت ساخت همواره یاورت باد
ای پر گشاده شهباز هرجا کنی نشیمن - چون بیضهٔ چرخ نه تو در زیر شهپرت باد
نسبت به شانت از من ناید اگر دعائی - گویم همین که عالم یک سر مسخرت باد
هر جوشنی که شبها من از دعا بسازم - روزی که فتنه بارد چون جامه در برت باد -
خورشید با کواکب تا گرد دهر گردد - جبریل با ملایک در پاس لشگرت باد
هر جا زنی سرادق با هم دمان صادق - خورشید شمع مجلس جمشید چاکرت باد
تا موکب جلالت در ملک خویش گنجه - افزوده بر ممالک صد ملک دیگرت باد
تا نطق محتشم را ممکن بود تکلیم - هم داعی فدائی هم مدح گسترت باد