غزل شماره ۱۵۲
دوش گفتند سخنها ز زبان تو صریح - للهالحمد که شد کین نهان تو صریح
بود عاشق کشی اندر همه عهدی پنهان - آخر این رسم نهان شد به زمان تو صریح
خوش برانداختهای پرده که در خواهش می - هست در گوش من امشب سخنان تو صریح
دوش در مستی از آن رقعهنویسی هر حرف - که دلت داشت نهان کرد بیان تو صریح
آن که میداشت عبور تو به مسجد پنهان - دوش میداد به میخانه نشان تو صریح
با تو هم دشمنی غیر عیان شد امروز - بس که سوگند غلط خورد به جان تو صریح
به کنایت سخن از جرم کسی گفتی و گشت - کینهٔ محتشم از حسن بیان تو صریح
غزل شماره ۱۵۳
غیر مگذار که در بزم تو آید گستاخ - گرم صحبت شود و با تو درآید گستاخ
در فریبنده سخنها چو دمد باد فسون - برقع از چهرهٔ شرم تو گشاید گستاخ
به نگاه تو چو از لطف بشارت یابد - به اشارت ز لبت بوسه رباید گستاخ
دست جرات چو گشاید ز خیالات غلط - دستیازی به خیال تو نماید گستاخ
آن که پنهان کندت سجده چو می با تو کشد - آید و رخ به کف پای تو ساید گستاخ
هست شایستهٔ فیض نظر پاک بتی - که نظر در رخش از بیم نشاید گستاخ
محتشم بلبل باغ تو شد اما نه چنان - که در اندیشهٔ گل نغمه سراید گستاخ
غزل شماره ۱۵۴
زهی به دور تو آئین دلبران منسوخ - ز طور تازه تو طور دیگران منسوخ
ز شهرت حسد اهل حسن برتو شده - حدیث یوسف و رشک برادران منسوخ
دلم نهاد بنای محبت چو توئی - محبت دگران شد بنا بر آن منسوخ
حدیث درد مرا دهر در میان انداخت - که شد حدیث دگر درد پروران منسوخ
لب زمانه به حرف سمنبری جنبید - که ساخت حرف تمام سمن بران منسوخ
خبر نداری از آن چاکری که خواهد کرد - بر تو خدمت صد ساله چاکران منسوخ
هنوز محتشم این نظم تازه شهرت بود - که گشت نظم جمیع سخنوران منسوخ