غزل شماره ۱۵۱
ای لبت زنده کرده نام مسیح - به روان بخشی کلام فصیح
چهرهای داری از شراب صبوح - همچو خورشید نیمروز صبیح
هرچه میخواهی از جفا میکن - که صبیحی و نیست از تو قبیح
از شکر خوشترست و شیرینتر - سخن تلخ از آن لبان ملیح
دیشبت به رکنابه بود مدار - کردهای امشب آن کنابه صریح
از تو مائیم خسته و بیمار - دگران جمله سالمند و صحیح
آن صنم میزند خدنگ جفا - محتشم دست و پا چو صید ذبیح
غزل شماره ۱۵۲
دوش گفتند سخنها ز زبان تو صریح - للهالحمد که شد کین نهان تو صریح
بود عاشق کشی اندر همه عهدی پنهان - آخر این رسم نهان شد به زمان تو صریح
خوش برانداختهای پرده که در خواهش می - هست در گوش من امشب سخنان تو صریح
دوش در مستی از آن رقعهنویسی هر حرف - که دلت داشت نهان کرد بیان تو صریح
آن که میداشت عبور تو به مسجد پنهان - دوش میداد به میخانه نشان تو صریح
با تو هم دشمنی غیر عیان شد امروز - بس که سوگند غلط خورد به جان تو صریح
به کنایت سخن از جرم کسی گفتی و گشت - کینهٔ محتشم از حسن بیان تو صریح
غزل شماره ۱۵۳
غیر مگذار که در بزم تو آید گستاخ - گرم صحبت شود و با تو درآید گستاخ
در فریبنده سخنها چو دمد باد فسون - برقع از چهرهٔ شرم تو گشاید گستاخ
به نگاه تو چو از لطف بشارت یابد - به اشارت ز لبت بوسه رباید گستاخ
دست جرات چو گشاید ز خیالات غلط - دستیازی به خیال تو نماید گستاخ
آن که پنهان کندت سجده چو می با تو کشد - آید و رخ به کف پای تو ساید گستاخ
هست شایستهٔ فیض نظر پاک بتی - که نظر در رخش از بیم نشاید گستاخ
محتشم بلبل باغ تو شد اما نه چنان - که در اندیشهٔ گل نغمه سراید گستاخ