غزل شماره ۱۴۸
درختان تا شوند از باد گاهی راست گاهی کج - قد خلق از سجودت باد گاهی راست گاهی کج
ز بس حسرت که دارد بر تواضع کردن شیرین - کشد نقش مرا فرهاد گاهی راست گاهی کج
زند پر مرغ روحم چون شود از باد جولانش - اطاقه بر سر شمشاد گاهی راست گاهی کج
نزاکت بین که سروش میشود مانند شاخ گل - به نازک جنبشی از باد گاهی راست گاهی کج
بلا زه بر کمان بندد چو در رقص آن سهی بالا - کند رعنا روی بنیاد گاهی راست گاهی کج
کمان بر من کشید و دلنواز مدعی هم شد - که تیرش بر نشان افتاد گاهی راست گاهی کج
به فکر قد و زلفش محتشم دیوانه شد امشب - خیالش بس که رو میداد گاهی راست گاهی کج
غزل شماره ۱۴۹
زهی ز تو دل ناوک سزای من مجروح - دلت مباد به تیر دعای من مجروح
عجب مدان که به تیر دعا شود دل سنگ - ز شست خاطر ناوک گشای من مجروح
شکست شیشهٔ دل در کفش که میخواهد - به شیشه ریزه آزار پای من مجروح
ز خاک تربت من گل دمید و هست هنوز - ز خار گلی داغهای من مجروح
جراحت دل ریشم ازین قیاس کنید - که هست صد دل بیغم برای من مجروح
دلم ز سوزن الماس درد خون شد و گشت - درون هم از دل الماس سای من مجروح
شد از دم تو مسیحا نفس دل مرده - دواپذیر و دل بیدوای من مجروح
خدنگ هجر تو زود از کمان حادثه جست - ز ما سوا نشد و ماسوای من مجروح
نماند محتشم از دوستان دلی که نشد - ز سوز گریه بر هایهای من مجروح
غزل شماره ۱۵۰
به زبان خرد این نکته صریح است صریح - که نظر جز به رخ خوب قبیح است قبیح
مدعای دل عشاق بتان میفهمند - به اشارات نهانی ز عبارات صریح
آن که این حسن در اجزای وجود تو نهاد - معنی خاص ادا کرد به الفاظ فصیح
بر دل ریش چه شیرین نمکی میپاشید - در حدیث نمکین جنبش آن لعل ملیح
ما هلاکیم و نصیب دگران آب حیات - ما خرابیم و طبیب دگرانست مسیح
این که دل دیده شکست از تو درستست درست - این که بیمار تو گردیده صحیح است صحیح
محتشم کز تو به یک پیک نظر گشته هلاک - چشم حسرت به رخت دوخته چون صید ذبیح