فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۱۴۴

زهی طغیان حسنت بر شکیب کار من باعث - ظهورت بر زوال عقل دعوی دار من باعث
ندانم از تو هر چند از ستم فرمائی آزارم - که آن حسن ستم فرماست بر آزار من باعث
تو تا غایت نبودی خانمان ویران کن مردم - تو را شد بر تطاول پستی دیوار من باعث
ز کس حرمت دوشم چه خود را دور میداری - که ایمای تو شد بر جرات اغیار من باعث
خدا خون جهانی از تو خواهد خواست چون کرده - جهان را بر خرابی دیدهٔ خونبار من باعث
دگر در عشوه خواهم کرد گم ضبط زبان تا کی - شود لطف کمت بر رنجش بسیار من باعث
سبک کردم عیار خویش از این غافل که خواهد شد - بر استیلای نازش خفت مقدار من باعث
گره بر رشتهٔ ذکر ملایک می‌تواند زد - سر زلفت که شد بر بستن زنار من باعث
گزیدم صد ره انگشت تحیر چون ز محرومی - به زیر تیغ شد بر زخم او زنهار من باعث
ز ذوق امروز مردم حال غیر از وی چو پرسیدم - که بر اعراض پنهانی شد استغفار من باعث
غم او محتشم بستی در نطقم اگر گه - نگشتی اقتضای طبع بر گفتار من باعث

غزل شماره ۱۴۵

گلخنیان تو را نیست به بزم احتیاج - کار ندارد به آب مرغ سمندر مزاج
رتبه به اسباب نیست ورنه چو بر آشیان - هد هد نادان نشست صاحب تختست و تاج
از همه ترکان ستاند هندوی چشم تو دل - از همه شاهان گرفت شحنهٔ حسن تو باج
گرچه تو را از ازل حسن خدا داد بود - عشق که بود این که داد حسن تو را این رواج
هر طرف از دلبران ملک ستاننده‌ایست - از طرفی کن خروج از همه بستان خراج
آن چه بر ایوب رفت نیست خوش اما خوشست - مرد که دارد شکیب درد که دارد علاج
خشم و تغافل به دست ورنه ازو محتشم - جور دمادم خوش است نیست به لطف احتیاج

غزل شماره ۱۴۶

گر به دردم نرسد آن بت غافل چه علاج - ور کشد سر ز علاج من بی دل چه علاج
کار بحر هوس از رشگ به طوفان چو کشید - غیر زورق کشی خویش به ساحل چه علاج
قتل شیرین چو شد از تلخی جان کندن صبر - غیر منت کشی از سرعت قاتل چه علاج
دست غم زنگ ز پیشانی خدمت چو زدود - جز به تقصیر شدن پیش تو قایل چه علاج
نیم بسمل شده را خاصه به تیغ چو توئی - جز نهادن سر تسلیم به سمل چه علاج
نقد دین گرچه ندادن ز کف اولی‌ست ولی - ترک چشم تو چو گردیده محصل چه علاج
گو دل تازه جنون باش به زلفش دربند - اهل این سلسله را جز به سلاسل چه علاج
محتشم رفتن از آن کوست علاج دل تو - لیک چون رفته فروپای تو در گل چه علاج