فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۱۳۸

کدام سرو ز سنبل نهاده بند به پایت - که برده دل ز تو ای دلبران شهر فدایت
غم که کرده خلل در خرام چابکت ای گل - ز رهگذر که در پاخلیده خارجفایت
سیاست که ز اظهار عشق کرده خموشت - که حرف مهر کسی سر نمی‌زند ز ادایت
اشارت که سرت را فکنده پیش به مجلس - که بسته راه نگه کردن حریف ربایت
سفارش که تو را راز دار کرده بدین سان - که مهر حقه راست لعل روح فزایت
گهی به صفحهٔ رو زلف می‌نهی که بپوشد - شکسته رنگی رخسار آفتاب جلایت
گهی به سنبل مو دست میکشی که نگردد - دلیل عاشقی آشفتگی زلف دوتایت
تو از کجا و گرفتن به کوی عشق کسی جا - سگ تصرف آن دلبرم که برده ز جایت
اگر نه جاذبهٔ عاشقی بدی که رساندی - عنان کشان ز دیار جفا به ملک وفایت
متاز کم ز نکویان سمند ناز که هستی - تو از برای یکی زار و صد هزار برایت
به محتشم که سگ توست راز خویش عیان کن - که چون جریده به آن کو روی دود ز قفایت

غزل شماره ۱۳۹

به قصد جان من در جلوه آمد قد رعنایت - به قربانت شوم جانا بمیرم پیش بالایت
ازین بهتر نمی‌دانم طریق مهربانی را - که ننشینم ز پا تا جان دهم از مهر در پایت
توانم آن زمان در عشق لاف دردمندی زد - که از درمان گریزم تا بمیرم در تمنایت
خوش آن مردن که بر بالین خویشت بینم و باشد - اجل در قبض جان تن مضطرب من در تماشایت
چو روز مرگ دوزندم کفن بهر سبکباری - روان کن جانب من تاری از جعد سمن سایت
چو روی منکران عشق در محشر سیه گردد - نشان رو سفیدیهای ما بس داغ سودایت
چه مردم کش نگاهست این که جان محتشم بادا - بلا گردان مژگان سیاه و چشم شهلایت

غزل شماره ۱۴۰

زهی گشوده کمند بلا سلاسل مویت - مهی نبوده بر اوج علا مقابل رویت
خوشم به لطف سگ درگهت که در شب محنت - رهی نموده ز روی وفا به سایل کویت
طرب فزا شده دشت جنون که خاک من آنجا - بباد رفته ز سم سمند بادیه پویت
رواج مشگ ختن چون بود که هست صبا را - هزار نافه گشائی ز جعد غالیه بویت
نهان ز غیر حدیث صبا بپرس خدا را - دمی که آید ازین ناتوان خسته به سویت
اگر به زلف تو بستم دلی مرنج که هر سو - یکی نه صد دل دیوانه بسته است به مویت
مرا چه غم که دل خسته رام شد به غم تو - درین غمم که مبادا شود رمیده ز خویت
تو دست برده به چوگان و خلق بهر تماشا - ز هر طرف سوی میدان به سر دویده چو گویت
وصال اگر طلبد محتشم بس این که بر آن کو - دمی برآئی و بیند ز دور روی نکویت