غزل شماره ۱۳۶
بیپرده برآئی چو به صحرای قیامت - خلد از هوس آید به تماشای قیامت
هنگامه بگردد چو خورد غلغلهٔ تو - بر معرکه معرکه آرای قیامت
در حشر گر آید نم رحمت ز کف تو - روید همه شمشیر ز صحرای قیامت
در قتل من امروز مبر خوف مکافات - کاین داوری افتاد به فردای قیامت
بنشین و مجنبان لب عشاق که کم نیست - غوغای قیام تو ز غوغای قیامت
پروردهٔ تفتندهٔ بیابان تمنا - جنت شمرد دوزخ فردای قیامت
فرداست دوان محتشم از دست تو در حشر - با صد تن عریان همه رسوای قیامت
غزل شماره ۱۳۷
زین نقشخانه کی من دیوانه جویمت - صورت طلب نیم که درین خانه جویمت
بیزم به جستجوی تو خاک دل خراب - گنجی عجب مدان که ز ویرانه جویمت
ای شمع دقت طلبم بین که در سراغ - ز آواز جنبش پر پروانه جویمت
عقلم فکند از ره و عشقم دلیل گشت - کز رهنمائی دل دیوانه جویمت
یک آشنا نشان توام در جهان نداد - شضد نوبت این زمان که ز بیگانه جویمت
ای خواب خوش که گمشدهای چند هر شبی - تا صبح از شنیدن افسانه جویمت
در کوی شوقم ای دریک دانه معبدی است - کانجا به ذکر سبحه صد دانه جویمت
جام فراق دادی و رفتی که در خمار - چون بیخودان به نعرهٔ مستانه جویمت
غزل شماره ۱۳۸
کدام سرو ز سنبل نهاده بند به پایت - که برده دل ز تو ای دلبران شهر فدایت
غم که کرده خلل در خرام چابکت ای گل - ز رهگذر که در پاخلیده خارجفایت
سیاست که ز اظهار عشق کرده خموشت - که حرف مهر کسی سر نمیزند ز ادایت
اشارت که سرت را فکنده پیش به مجلس - که بسته راه نگه کردن حریف ربایت
سفارش که تو را راز دار کرده بدین سان - که مهر حقه راست لعل روح فزایت
گهی به صفحهٔ رو زلف مینهی که بپوشد - شکسته رنگی رخسار آفتاب جلایت
گهی به سنبل مو دست میکشی که نگردد - دلیل عاشقی آشفتگی زلف دوتایت
تو از کجا و گرفتن به کوی عشق کسی جا - سگ تصرف آن دلبرم که برده ز جایت
اگر نه جاذبهٔ عاشقی بدی که رساندی - عنان کشان ز دیار جفا به ملک وفایت
متاز کم ز نکویان سمند ناز که هستی - تو از برای یکی زار و صد هزار برایت
به محتشم که سگ توست راز خویش عیان کن - که چون جریده به آن کو روی دود ز قفایت