غزل شماره ۱۳۳
خاست غوغائی و زیبا پسری آمد و رفت - شهر برهم زده تاراج گری آمد و رفت
تیغ بر کف عرق از چهرهفشان خلق کشان - شعلهٔ آتش رخشان شرری آمد و رفت
طایر غمزهٔ او را طلبیدم به نیاز - ناز تا یافت خبر تیز پری آمد و رفت
مدعی منع سخن کرد ولیکن به نظر - در میان من و آن مه خبری آمد و رفت
وقت را وسعت آمد شد اسرار نبود - آن قدر بود که پیک نظری آمد و رفت
قدمی رنجه نگردید ز مصر دل او - به دیار دل ما نامه بری آمد و رفت
محتشم سیر نچیدم گل رسوائی او - کاشنایان به سرم پرده دری آمد و رفت
غزل شماره ۱۳۴
چابکسواری آمد و لعبی نمود و رفت - نی نی عقابی آمد و صیدی ربود و رفت
آن آفتاب کشور خوبی چو ماه نو - ظرف مرا به آن می تند آزمود و رفت
نقش دگر بتان که نمیرفت از نظر - آن به تن به نوک خنجر مژگان زدود ورفت
تیری که در کمان توقف کشیده داست - وقت وداع بر دل ریشم گشود و رفت
حرفی که در حجاب ز گفت و شنود بود - آخر به رمز گفت و به ایما شنود و رفت
از بهر پای بوس وداعی که رویداد - رویم هزار مرتبه بر خاک سود و رفت
افروخت آخر از نگه گرم آتشی - در محتشم نهفته برآورد دود و رفت
غزل شماره ۱۳۵
زانطره دل سوی ذقنت رفته رفته رفت - در چه ز عنبرین رسنت رفته رفته رفت
پیشت چو شمع اشگ بتان قطره قطره ریخت - صد آبرو در انجمنت رفته رفته رفت
من بودم و دلی و هزاران شکستگی - آن هم به زلف پرشکنت رفته رفته رفت
گفتی که رفته رفته چو عمر آیمت به سر - عمرم ز دیر آمدنت رفته رفته رفت
رفتی به مصر حسن و نرفتی ازین غرور - آن جا که بوی پیرهنت رفته رفته رفت
جان را دگر به راه عدم ده نشان که دل - در فکر نقطهٔ دهنت رفته رفته رفت
ای محتشم فغان که نیامد به گوش یار - آوازهای که از سخنت رفته رفته رفت