فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۱۳۱

شهریار من مرا پابست هجران کرد و رفت - شهر را بر من ز هجر خویش زندان کرد و رفت
وقت رفتن داد تیغ غمزه را زهر آب ناز - وان نگه کردن مرا صد رخنه در جان کرد و رفت
من فکندم خویش را از خاکساری در رهش - او ز استغنا مرا با خاک یکسان کرد و رفت
غایب از چشمم چو میشد با نگاه آخرین - خانهٔ چشم مرا از گریه ویران کردو رفت
روز اقبال مرا در پی شب ادبار بود - کز من آن خورشید تابان روی پنهان کرد و رفت
باد یارب در امان از درد بی‌درمان عشق - آن که دردم داد و نومیدم ز درمان کرد و رفت
دوزخی تا بنده شد بهر عذاب محتشم - دوش کان کافر دلش تاراج ایمان کرد و رفت

غزل شماره ۱۳۲

با رقیب آمد و این غمکده را در زد و رفت - در نزد آتش غیرت به دلم در زد و رفت
جست برقی و به جان طمع آتش زد و سوخت - دی که ساغر زده از کلبهٔ من سر زد و رفت
آتشی سر زد و شدشمع طرب خانهٔ دل - مرغ جان آمد و گرد سر او پر زد و رفت
میزد او خود در صحبت چو من از بی‌صبری - در تکلیف زدم بر در دیگر زد و رفت
خواستم در سر مستی شومش دامن‌گیر - ناگهان سر زد و دامن به میان بر زد و رفت
آن که ساغر زده از مجلس غیر آمده بود - وه که در مجلس ما سنگ به ساغر زد و رفت
آشکارا به رخ خاکی من پای نهاد - سکهٔ مهر من غم زده بر زر زد و رفت
ملتفت گرچه به سمبل شدن صید نشد - ناوک افکند و دوید از پی و خنجر زد و رفت
گفتمش مرغ دلم راست به پا رشتهٔ دراز - گرهی بر سر آن زلف معنبر زد و رفت
داغدار تو چنان ساخت که سوزش نرود - زان تعافل که برین سوخته اختر زد و رفت
این ابتر بود که نامد دگر آن آفت جان - که ره محتشم بی دل ابتر زد و رفت

غزل شماره ۱۳۳

خاست غوغائی و زیبا پسری آمد و رفت - شهر برهم زده تاراج گری آمد و رفت
تیغ بر کف عرق از چهره‌فشان خلق کشان - شعلهٔ آتش رخشان شرری آمد و رفت
طایر غمزهٔ او را طلبیدم به نیاز - ناز تا یافت خبر تیز پری آمد و رفت
مدعی منع سخن کرد ولیکن به نظر - در میان من و آن مه خبری آمد و رفت
وقت را وسعت آمد شد اسرار نبود - آن قدر بود که پیک نظری آمد و رفت
قدمی رنجه نگردید ز مصر دل او - به دیار دل ما نامه بری آمد و رفت
محتشم سیر نچیدم گل رسوائی او - کاشنایان به سرم پرده دری آمد و رفت