فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۱۲۷

بردوش آن قدر دل من بار غم گرفت - کاندر شباب قد من زار خم گرفت
بی‌طاق ابروی تو که طاق است در جهان - چندان گریست دیده که این طاق نم گرفت
تا ملک حسن بر تو گرفت ای صنم قرار - آفاق را تمام سپاه ستم گرفت
راه حریم کوی تو بر من رقیب بست - ناآشنا سگی ره صید حرم گرفت
لیلی اگرچه شور عرب شد به دلبری - شیرین زبان من ز عرب تا عجم گرفت
در ملک جان زدند منادی که الرحیل - سلطان حسن یار چه از خط حشم گرفت
می‌خواستم به دوست نویسم حدیث شوق - آتش ز گرمی سخنم در قلم گرفت
عید است و هرکه هست بتی را گرفته دست - امروز نیست بر من مست ای صنم گرفت
ملک سخن که تیز زبانان گذاشتند - بار دگر به تیغ زبان محتشم گرفت

غزل شماره ۱۲۸

حسن پری جلوه کرد دیو جنونم گرفت - ای دل بدخواه من مژده که خونم گرفت
من که شب غم زدم بس خم از اقلیم عشق - تفرقه چونم شناخت حادثه چونم گرفت
خنجر جور توام سینه به نوعی شکافت - کاب دو چشم از برون راه درونم گرفت
بهر رضای توام چرخ ز قصر حیات - خواست به زیر افکند بخت نگونم گرفت
هیچ گه از جرم عشق گرم به خونم نگشت - خوی تو در عاشقی بس که زبونم گرفت
عشق که تسخیر من از خم زلف تو کرد - در خم من سالها داشت کنونم گرفت
محتشم از مردمان بود دل من رمان - رام پری چون شدم گرنه جنونم گرفت

غزل شماره ۱۲۹

بود شهری و مهی آن نیز محمل بست و رفت - کرد خود بدمهری و تهمت به صد دل بست و رفت
بود محل بندی لیل ز باد روزگار - محملی کز ناز آن شیرین شمایل بست و رفت
تا نگردم گرد دام زلف دیگر مهوشان - پای پروازم به آن مشگین سلاسل بست و رفت
دل به راه او چو مرغ نیم به سمل می‌طپید - او به فتراک خودش چون صید به سمل بست و رفت
تا گشاید بر که از ما قایلان درد خویش - چشم لطفی کز من آن بی‌درد و غافل بست و رفت
خود در آب چشم خویشم غرق و می‌سوزم که او - غافل از سیل چنین پرزور محمل بست و رفت
لال بادا محتشم با همدمان کان تازه گل - رخت ازین گلشن ز غوغای عنا دل بست و رفت