غزل شماره ۱۲۶
ناله چندان ز دلم راه فلک دوش گرفت - که مذن سحر از نالهٔ من گوش گرفت
عرش آن بار گران را سبک از دوش انداخت - خاک بیباک دلیر آمد و بر دوش گرفت
کرد ساقی قدحی پر که کسش گرد نگشت - آخر آن رطل گران رند قدح نوش گرفت
آتشی کز همهٔ ظاهر نظران پنهان بود - دیگ سودای من از شعلهٔ آن جوش گرفت
بادهٔ عشق از آن پیش که ریزند به جام - آتش نشهٔ آن در من مدهوش گرفت
سر نا گفتنی عشق فضولی میگفت - عقل صدباره به دندان لب خاموش گرفت
هرکس آورد به کف دامن سروی ز هوس - محتشم دامن آن سرو قباپوش گرفت
غزل شماره ۱۲۷
بردوش آن قدر دل من بار غم گرفت - کاندر شباب قد من زار خم گرفت
بیطاق ابروی تو که طاق است در جهان - چندان گریست دیده که این طاق نم گرفت
تا ملک حسن بر تو گرفت ای صنم قرار - آفاق را تمام سپاه ستم گرفت
راه حریم کوی تو بر من رقیب بست - ناآشنا سگی ره صید حرم گرفت
لیلی اگرچه شور عرب شد به دلبری - شیرین زبان من ز عرب تا عجم گرفت
در ملک جان زدند منادی که الرحیل - سلطان حسن یار چه از خط حشم گرفت
میخواستم به دوست نویسم حدیث شوق - آتش ز گرمی سخنم در قلم گرفت
عید است و هرکه هست بتی را گرفته دست - امروز نیست بر من مست ای صنم گرفت
ملک سخن که تیز زبانان گذاشتند - بار دگر به تیغ زبان محتشم گرفت
غزل شماره ۱۲۸
حسن پری جلوه کرد دیو جنونم گرفت - ای دل بدخواه من مژده که خونم گرفت
من که شب غم زدم بس خم از اقلیم عشق - تفرقه چونم شناخت حادثه چونم گرفت
خنجر جور توام سینه به نوعی شکافت - کاب دو چشم از برون راه درونم گرفت
بهر رضای توام چرخ ز قصر حیات - خواست به زیر افکند بخت نگونم گرفت
هیچ گه از جرم عشق گرم به خونم نگشت - خوی تو در عاشقی بس که زبونم گرفت
عشق که تسخیر من از خم زلف تو کرد - در خم من سالها داشت کنونم گرفت
محتشم از مردمان بود دل من رمان - رام پری چون شدم گرنه جنونم گرفت