غزل شماره ۱۲۰
گرچه بر رویم در لطف از توجه بازداشت - تا توانست از درم بیرون به حکم نازداشت
جراتم با آن که بیدهشت به صحبت میدواند - دور باش مجلس خاصم بر آن در بازداشت
بزم شد فانوس و جانان شمع و دل پروانهای - کز برون خد را بگرد شمع در پرواز داشت
دل که در بزمش به حیلت دخل نتوانست کرد - گریه بر خواننده عقل حیل پرداز داشت
شد نصیب من که صید لاغرم اما ز دور - در کمان هر تیر کان ترک شکارانداز داشت
بر رخم محرومی صحبت در امید بست - خاصه آن صحبت که وی با محرمان راز داشت
محتشم کز قرب روز افزون تمام امید بود - کی خبر زین عشق هجر انجام وصل آغاز داشت
غزل شماره ۱۲۱
آن شاه ملک دل ستم از من دریغ داشت - دریای لطف بود و نم از من دریغ داشت
صدنامهٔ بیدریغ رقم زد به نام غیر - وز کلک خویش یک رقم از من دریغ داشت
اغیار را به عشوهٔ شیرین هلاک کرد - وز کینهٔ زهر چشم هم از من دریغ داشت
صد بار سرخ شد دم تیغش به خون غیر - این لطفهای دم به دم از من دریغ داشت
با مدعی که لایق بیداد هم نبود - صد لطف کرد و یک ستم از من دریغ داشت
من جان فشاندم از طمع بوسهای بر او - او توشه ره عدم از من دریغ داشت
کردم گدائی نگهی محتشم ازو - آن پادشاه محتشم از من دریغ داشت
غزل شماره ۱۲۲
بس که مجنون الفتی با مردم دنیا نداشت - از جدائی مر دو دست از دامن صحرا نداشت
حسن لیلی جلوه گر در چشم مجنون بود و بس - ظن مردم این که لیلی چهرهٔ زیبا نداشت
دوش چون پنهان ز مردم میشدی مهمان دل - دیده گریان شد که او هم خانه تنها نداشت
ای معلم هر جفا کان تندخو کرد از تو بود - پیش ازین گر داشت خوی بد ولی اینها نداشت
شد به اظهار محبت قتل من لازم بر او - ورنه تیغ او سر خونریز من قطعا نداشت
بر دل ما صد خدنگ آمد ز دستش بیدریغ - آن چه میآید ز دست او دریغ از ما نداشت
محتشم دیروز در ره یار را تنها چو دید - خواست حرفی گوید از یاری ولی یارا نداشت