فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۱۱۷

درین کز دل بدی با من شکی نیست - که خوبان را زبان با دل یکی نیست
چو نی یک استخوانم نیست درتن - که بر وی از تو زخم ناوکی نیست
بهر دردم که خواهی مبتلا کن - که ایوب تو را صبر اندکی نیست
رموز نالهٔ بلبل که داند - درین گلشن که مرغ زیرکی نیست
دلم از دست طفلی ترک سر کرد - که بی‌آسیب تیغش تارکی نیست
نه از غالب حریفیهای حسن است - که یک عالم حریف کودکی نیست
در وارستگی در قلزم عشق - مجو کاین بحر مهلک را تکی نیست
اگر مرد رهی راه فنا پوی - که سالک را ازین به مسلکی نیست
مرنجان محتشم را کو سگ توست - سگی کاندر وفای او شکی نیست

غزل شماره ۱۱۸

آینهٔ جان به جز آن روی نیست - سلسلهٔ دل به جز آن موی نیست
رخ اگر اینست که آن ماه راست - روی دگر ماه و شان روی نیست
قد اگر این است که آن سرور است - سرو سهی را قد دلجوی نیست
نگهت اگر نگهت گیسوی اوست - یک سر مو غالیه را بوی نیست
گر سخن اینست که او می‌کند - در همهٔ عالم دو سخنگوی نیست
خوی بد از فتنه‌گریهای اوست - یار به از دلبر بدخوی نیست
محتشم از جان چو سگ کوی اوست - آه چرا بر سر آن کوی نیست

غزل شماره ۱۱۹

تیر او تا به سرا پردهٔ دل ماوا داشت - خیمهٔ صبر من دل شده را برپا داشت
تا به چنگ غمش افتاد گریبان دلم - عاقبت دست ز دامان من شیدا داشت
عقل دیوانه شدی گر بنمودی لیلی - بهمان شکل که در دیدهٔ مجنون جا داشت
بس که در سرکشی آن مه به من استغنا کرد - غیرت عشق مرا نیز به استغنا داشت
دی به مجلس لبش از ناز نجنبید ولی - نرگسش با من حیران همه دم غوغا داشت
از کمانخانهٔ ابرو به تکلف امروز - تیر بر هر که زد از غمزه نظر بر ما داشت
با خیالش دل من دوش شکایتها کرد - ورنه با آن دو لب امروز شکایتها داشت
مدعی خواست که گوید بد من کس نشنید - شد نفس‌گیر ز غم خوش نفس گیرا داشت
محتشم بس که در آن کوی به پهلو گردید - دوش چون قرعه هزار آبله بر اعضا داشت