غزل شماره ۱۱۶
ای گل امروز اداهای تو بیچیزی نیست - خندهٔ وسوسه فرمای تو بیچیزی نیست
میزند غیر در صلح به من چیزی هست - و اندرین باب تقاضای تو بی چیزی نیست
میدهی پهلوی خاصان به اشارت جایم - این خصوصیت بیجای تو بیچیزی نیست
من خود ای شوخ گنه کارم و مستوجب قهر - با من امروز مدارای تو بیچیزی نیست
فاش در کشتن من گرچه نمیگوئی هیچ - جنبش لعل شکرخای تو بیچیزی نیست
رنگ آشفتگی از روی تو گر نیست عیان - پیچش زلف سمن سای تو بیچیزی نیست
محتشم زان ستم اندیش حذر کن که امروز - اضطراب دل شیدای تو بیچیزی نیست
غزل شماره ۱۱۷
درین کز دل بدی با من شکی نیست - که خوبان را زبان با دل یکی نیست
چو نی یک استخوانم نیست درتن - که بر وی از تو زخم ناوکی نیست
بهر دردم که خواهی مبتلا کن - که ایوب تو را صبر اندکی نیست
رموز نالهٔ بلبل که داند - درین گلشن که مرغ زیرکی نیست
دلم از دست طفلی ترک سر کرد - که بیآسیب تیغش تارکی نیست
نه از غالب حریفیهای حسن است - که یک عالم حریف کودکی نیست
در وارستگی در قلزم عشق - مجو کاین بحر مهلک را تکی نیست
اگر مرد رهی راه فنا پوی - که سالک را ازین به مسلکی نیست
مرنجان محتشم را کو سگ توست - سگی کاندر وفای او شکی نیست
غزل شماره ۱۱۸
آینهٔ جان به جز آن روی نیست - سلسلهٔ دل به جز آن موی نیست
رخ اگر اینست که آن ماه راست - روی دگر ماه و شان روی نیست
قد اگر این است که آن سرور است - سرو سهی را قد دلجوی نیست
نگهت اگر نگهت گیسوی اوست - یک سر مو غالیه را بوی نیست
گر سخن اینست که او میکند - در همهٔ عالم دو سخنگوی نیست
خوی بد از فتنهگریهای اوست - یار به از دلبر بدخوی نیست
محتشم از جان چو سگ کوی اوست - آه چرا بر سر آن کوی نیست