غزل شماره ۱۱۱
گرچه پای بندی عشق تو بیزنجیر نیست - از گریزش نیز غافل بودن از تدبیر نیست
در تصرف کوش تا عشقم شود کامل عیار - کانچه مس را زر تواند ساخت جز اکسیر نیست
حسن افسون است و دل افسونپذیر اما اگر - نیست افسون دم در افسون ذرهای تاثیر نیست
صید را هرچند زور خود برون آرد ز قید - در طریق ضبط او صیاد بیتقصیر نیست
پر برای مرهمی خوارم مکن کاندر دلم - خار خاری هست اما زخم تیغ و تیر نیست
ز اعتماد آن که در زلفت به یک تارم اسیر - چندم آری در جنون این تار خود زنجیر نیست
سرمده خیل ستم را در دل من چون هنوز - یک سر این کشور تو را در قبضهٔ تسخیر نیست
صید را اینجا خطر دارد تو خاطر جمعدار - ای دل وحشی که این صیاد وحشیگیر نیست
در وصال اسباب جمع و محتشم محروم از او - وصلت معشوق و عاشق گویا تقدیر نیست
غزل شماره ۱۱۲
گر با توام ز دیدن غیرم گزیر نیست - ور دورم از تو خاطرم آرامگیر نیست
در هجر اینچنینم و در وصل آن چنان - خوش آن که هجر و وصل تواش در ضمیر نیست
بیمار دل به ترک تو صحبتپذیر نیست - اما بلاست اینکه نصیحتپذیر نیست
فرهاد رخم پرور چشم حقارتست - اما به دیدهٔ دل شیرین حقیر نیست
خسرو حریص تاختن رخش شور هست - اما حریف ساختن جوی شیر نیست
در زیر خنجر اجلش شکر واجب است - صیدی که او بقید محبت اسیر نیست
در سینهٔ خار اشارات او به غیر - زخمیست محتشم که کم از زخمتیر نیست
غزل شماره ۱۱۳
با بد آموزت مگر قانون الفت ساز نیست - که امشب تیر تغافل در کمان ناز نیست
مرغ دل کامد به سویت چون کنم ضبطش که هیچ - رشتهای برپای این گنجشک نوپرواز نیست
ای اجل چندان که خواهی کامرانی کن که هست - دشت پر صید و خطا در شست صیدانداز نیست
کرده از بیاختیاریهای مستی امشبم - مخزن رازی که خود هم محرم آن راز نیست
بس که دل گم گشته در نخجیرگاه دلبران - نیست گنجشکی که رد چنگال صد شهباز نیست
عشوه میخواهد به آن بزمم کشاند مو کشان - ناز میگوید مرو زحمت مکش در باز نیست
محتشم فریاد میکن تا به تن آرد که هست - داد زن چندان که گوش کس برین آواز نیست