غزل شماره ۱۱۰
بیتصرف حسن را در هیچ دل تاثیر نیست - بیوقوف کیمیاگر نفع در اکسیر نیست
کلک مانی سحر کرد و بر دلی ننهاد بند - کانچه مقصود دل است از حسن در تصویر نیست
دست عشقت کز تصرفهای کامل کوته است - هست دامنگیر من اما گریبانگیر نیست
شهر را کردن حصار و بر ظفر دادن قرار - دخل در تسخیر میدارد ولی تسخیر نیست
قلعهٔ دل سالم از کوته کمندیهای توست - ورنه در امداد خیل حسن را تقصیر نیست
شاه عشقت با همه کامل عیاریها زده - سکهای در کشور دل کایمن از تغییر نیست
بند نامضبوط و صید بسته قادر بر نجات - صید بند ایمن که پای صید بیزنجیر نیست
عشقت از معماری دل دور دارد خویش را - این کهن ویرانه گویا لایق تعمیر نیست
از تو دارد محتشم دیگر شکایتها بلی - جمله را گنجایش اندر حیز تقریر نیست
غزل شماره ۱۱۱
گرچه پای بندی عشق تو بیزنجیر نیست - از گریزش نیز غافل بودن از تدبیر نیست
در تصرف کوش تا عشقم شود کامل عیار - کانچه مس را زر تواند ساخت جز اکسیر نیست
حسن افسون است و دل افسونپذیر اما اگر - نیست افسون دم در افسون ذرهای تاثیر نیست
صید را هرچند زور خود برون آرد ز قید - در طریق ضبط او صیاد بیتقصیر نیست
پر برای مرهمی خوارم مکن کاندر دلم - خار خاری هست اما زخم تیغ و تیر نیست
ز اعتماد آن که در زلفت به یک تارم اسیر - چندم آری در جنون این تار خود زنجیر نیست
سرمده خیل ستم را در دل من چون هنوز - یک سر این کشور تو را در قبضهٔ تسخیر نیست
صید را اینجا خطر دارد تو خاطر جمعدار - ای دل وحشی که این صیاد وحشیگیر نیست
در وصال اسباب جمع و محتشم محروم از او - وصلت معشوق و عاشق گویا تقدیر نیست
غزل شماره ۱۱۲
گر با توام ز دیدن غیرم گزیر نیست - ور دورم از تو خاطرم آرامگیر نیست
در هجر اینچنینم و در وصل آن چنان - خوش آن که هجر و وصل تواش در ضمیر نیست
بیمار دل به ترک تو صحبتپذیر نیست - اما بلاست اینکه نصیحتپذیر نیست
فرهاد رخم پرور چشم حقارتست - اما به دیدهٔ دل شیرین حقیر نیست
خسرو حریص تاختن رخش شور هست - اما حریف ساختن جوی شیر نیست
در زیر خنجر اجلش شکر واجب است - صیدی که او بقید محبت اسیر نیست
در سینهٔ خار اشارات او به غیر - زخمیست محتشم که کم از زخمتیر نیست