غزل شماره ۱۰۹
گرچه قرب درگهت حدمن مهجور نیست - گر به لطفم گه گهی نزدیک خوانی دور نیست
شمع مجلس در شب وصل تو سوزد من ز هجر - چون نسوزم کاین سعادت یک شبم مقدور نیست
با تو نزدیکان نمیگویند درد دوریم - آری آری تندرستان را غم رنجور نیست
حور میگفتم تو را خواندی سگ کوی خودم - سهو کردم جان من این مردمی در حور نیست
این که میسازیم بر خوان غمت با تلخ و شور - جز گناه طالع ناساز و بخت شور نیست
موکبت را دل چو با خود میبرد ای افتاب - تن چرا در سایهٔ آن رایت منصور نیست
محتشم را محتشم گردان به اکسیر نظر - کان گدارا چون گدایان سیم و زر منظور نیست
غزل شماره ۱۱۰
بیتصرف حسن را در هیچ دل تاثیر نیست - بیوقوف کیمیاگر نفع در اکسیر نیست
کلک مانی سحر کرد و بر دلی ننهاد بند - کانچه مقصود دل است از حسن در تصویر نیست
دست عشقت کز تصرفهای کامل کوته است - هست دامنگیر من اما گریبانگیر نیست
شهر را کردن حصار و بر ظفر دادن قرار - دخل در تسخیر میدارد ولی تسخیر نیست
قلعهٔ دل سالم از کوته کمندیهای توست - ورنه در امداد خیل حسن را تقصیر نیست
شاه عشقت با همه کامل عیاریها زده - سکهای در کشور دل کایمن از تغییر نیست
بند نامضبوط و صید بسته قادر بر نجات - صید بند ایمن که پای صید بیزنجیر نیست
عشقت از معماری دل دور دارد خویش را - این کهن ویرانه گویا لایق تعمیر نیست
از تو دارد محتشم دیگر شکایتها بلی - جمله را گنجایش اندر حیز تقریر نیست
غزل شماره ۱۱۱
گرچه پای بندی عشق تو بیزنجیر نیست - از گریزش نیز غافل بودن از تدبیر نیست
در تصرف کوش تا عشقم شود کامل عیار - کانچه مس را زر تواند ساخت جز اکسیر نیست
حسن افسون است و دل افسونپذیر اما اگر - نیست افسون دم در افسون ذرهای تاثیر نیست
صید را هرچند زور خود برون آرد ز قید - در طریق ضبط او صیاد بیتقصیر نیست
پر برای مرهمی خوارم مکن کاندر دلم - خار خاری هست اما زخم تیغ و تیر نیست
ز اعتماد آن که در زلفت به یک تارم اسیر - چندم آری در جنون این تار خود زنجیر نیست
سرمده خیل ستم را در دل من چون هنوز - یک سر این کشور تو را در قبضهٔ تسخیر نیست
صید را اینجا خطر دارد تو خاطر جمعدار - ای دل وحشی که این صیاد وحشیگیر نیست
در وصال اسباب جمع و محتشم محروم از او - وصلت معشوق و عاشق گویا تقدیر نیست