غزل شماره ۱۰۶
رفته مهر از شکرت در شکرستان تو کیست - ما زدوریم مگس ران مگس خوان تو کیست
من ز سودای تو دیوانهٔ صحرا گردم - بندی سلسلهٔ زلف پریشان تو کیست
نغمهٔ سنج تیرت منم از یک سر تیر - سینه آماج کن ناوک پران تو کیست
من خود از زخم غمت میشکفانم گل داغ - به سر شک آبده خنجر مژگان تو کیست
دامن آلاست ز اشک من مجنون درو دشت - اشک پالای خود از گوشهٔ دامان تو کیست
محتشم را نده بزمت شده از نادانی - همدم انجمن آرای سخندان تو کیست
غزل شماره ۱۰۷
شب یلدای غمم را سحری پیدا نیست - گریههای سحرم را اثری پیدا نیست
هست پیدا که به خون ریختنم بسته کمر - گرچه از نازکی او را کمری پیدا نیست
به که نسبت کنمت در صف خوبان کانجا - از تجلی جمالت دگری پیدا نیست
نور حق ز آینهٔ روی تو دایم پیداست - این قدر هست که صاحب نظری پیدا نیست
پشه سیمرغ شد از تربیت عشق و هنوز - طایر بخت مرا بال و پری پیدا نیست
بس عجب باشد اگر جان برم از وادی عشق - که رهم گم شده و راهبری پیدا نیست
شاهد بی کسی محتشم این بس که ز درد - مرده و بر سر او نوحهگری پیدا نیست
غزل شماره ۱۰۸
هرکس نکرد ترک سر از اهل درد نیست - در پای دوست هر که نشد کشتهٔ مرد نیست
ناصح مور ز مهر و غم درد ما مخور - ما عاشقیم و در خور ما غیر درد نیست
میریزم از دو دیده به یاد تو اشک گرم - شبها که همدمم به جز آه سرد نیست
بر درگهت که نقد دو عالم نثار اوست - ما را ز انفعال به جز روی زرد نیست
جمعند وحشیان همه بر من همین دل است - آن وحشی که با من صحرانورد نیست
تهمت کش وصالم و در گرد کوی تو - جز گرد کوچه بهر من کوچه گرد نیست
هرچند دل رفیق غم و درد و محنت است - جمعست خاطرم که به کوی تو فرد نیست
شبها به دوستان چو خوری باده یاد کن - از محتشم که یک نفسش خواب و خورد نیست