غزل شماره ۹۹
دلت امروز به جا نیست دگر چیزی هست - سنبلت را سرما نیست دگر چیزی هست
آن که دیشب به من گفت و ز بزمش راندی - از تو امروز جدا نیست دگر چیزی هست
طوطی نطق حریفان همه لال است و به کس - خلقت آئینهنما نیست دگر چیزی هست
بزم حالیست ز نا محرم و از چهرهٔ راز - خاطرت پرده گشا نیست دگر چیزی هست
سخنت با من و چشمت که سراپاست نگاه - بر من بی سرو پا نیست دگر چیزی هست
عقل گفت این همه ناز است دگر چیزی نیست - غمزهاش گفت چرا نیست دگر چیزی هست
محتشم این همه تلخی و ترش ابروئی - ناز آن حور لقا نیست دگر چیزی هست
غزل شماره ۱۰۰
در ظل همائی که بر او میل جهانی است - مرغان اولیالاجنحه را خوش طیرا نیست
در حسرت آن طایر بیبال و پر ما - خوش دل شکن آهنگی و دل گاه فغانیست
پر گرم مران ای بت سر کش که به راهت - در هر قدم افتاده ز پا سوخته جا نیست
برتاب عنان خود ازین راه که رد پی - دیوانهٔ بی دهشت گیرنده عنانیست
مستغرق وصل است کسی از تو که او را - از وصل و فراق تو نه سود و نه زیانیست
تمییز من و غیر حوالت به نظر کن - کاندر رخ هر عاشقی از عشق نشانیست
گو قهر به اغیار مکن بهر دل ما - آن شوخ که در هر غضبش لطف نهانیست
آهسته خدنگی زد و از سینه گذر کرد - جنبش این تیر چه پرزور کمانیست
طرز سخن محتشم از غیر مجوئید - کاین لهجه خاصی است که مخصوص زمانی است
غزل شماره ۱۰۱
ای پری غم نیست گر مثل منت دیوانه ایست - هر گلی را بلبلی هر شمع را پروانه ایست
مرغ دل گرد لب و خال میگردد بلی - هر کجا مرغیست سرگردان آب و دانه ایست
جان فدای گوشهٔ آن چشم مخمورانه باد - کز قفای هر نگاهش ناز محبوبانه ایست
بادهای کاین هفت خم در خود نیابد ظرف آن - پیش دست ساقی ما در ته پیمانه ایست
درد و غم یک سر به ما پیما که از محنت کشان - شیرخوار مرد خالی کردن خمخانه ایست
خردسالی را گرفتارم که در آداب حسن - یوسف مصری بر او طفل مکتب خانه ایست
دل که میجوید ره بیرون شد از چشم خراب - مضطرب دیوانه سرگشته در ویرانه ایست
داستان محتشم بشنو دم از مجنون مزن - کاین حدیث تازه است و آن کهن افسانه ایست