غزل شماره ۹۷
امشب ای شمع طرب دوست که همخانهٔ توست - هجر بال و پرما بسته که پروانهٔ توست
من گلافشان کاشانه خویشم بسرشک - که بخار مژهٔ جاروب کش خانهٔ توست
من خود از عشق تو مجنون کهن سلسلهام - که ز نو شهر بهم برزده دیوانهٔ توست
دل ویران من ای گنج طرب رفته به باد - دل آباد که ویران شده ویرانهٔ توست
من ز بزمت شده از بادیه پیمایانم - باده پیما که در آن بزم به پیمانهٔ توست
مکن ز افسانه غم رفته به خواب اجلم - تا ز سر خواب که بیرون کن افسانهٔ توست
محتشم حیف که شد مونس غیر آن دلدار - که انیس دل و جان من و جانانهٔ توست
غزل شماره ۹۸
گرچه بیش از حد امکان التفات یار هست - رشک هم چندان که ممکن نیست با اغیار هست
زخم نوک خار رابا خود دهای بلبل قرار - کاندرین بستان گل بیخار را هم خار هست
اضطرابم دار معذور ای پری کانجا که تو - در ظهوری جنبش اندر صورت دیوار هست
صبرم آن مقدار میفرما که میخواهد دلت - گر زمان حسن میدانی که آن مقدار هست
چند بر ما عرض عشق عاشقان خود کنی - عشق اگر کم نیست ای گل حسن هم بسیار هست
گوش اهل عشق از نظم غزل بیبهره نیست - تا زبان محتشم را قوت گفتار هست
غزل شماره ۹۹
دلت امروز به جا نیست دگر چیزی هست - سنبلت را سرما نیست دگر چیزی هست
آن که دیشب به من گفت و ز بزمش راندی - از تو امروز جدا نیست دگر چیزی هست
طوطی نطق حریفان همه لال است و به کس - خلقت آئینهنما نیست دگر چیزی هست
بزم حالیست ز نا محرم و از چهرهٔ راز - خاطرت پرده گشا نیست دگر چیزی هست
سخنت با من و چشمت که سراپاست نگاه - بر من بی سرو پا نیست دگر چیزی هست
عقل گفت این همه ناز است دگر چیزی نیست - غمزهاش گفت چرا نیست دگر چیزی هست
محتشم این همه تلخی و ترش ابروئی - ناز آن حور لقا نیست دگر چیزی هست