غزل شماره ۹۱
نهال گلشن دل نخل نو رسیدهٔ اوست - بهار عالم جان خط نودمیدهٔ اوست
ز چشم او به نگه کردنی گرفتارم - که از نهفته نگههای برگزیدهٔ اوست
ز شیوههای خدا آفرین او پیداست - هزار شیوهٔ نیکو که آفریده اوست
به دست تنگ قبائی دلم گرفتار است - که هر که راست دلی حبیب جان دریدهٔ اوست
ازو کشنده تر است آن سیاه نا پروا - که چشم باده کش سرمهٔ ناکشیدهٔ اوست
چو میروی پی صیدی هزار گونه شتاب - نهفته در حرکتهای آرمیدهٔ اوست
به باغ او نروی ای طمع به گل چیدن - که زیب گلشن خوبی گل نچیدهٔ اوست
محل یار فروشی فغان که یاد نکرد - ز محتشم که غلام درم خریدهٔ اوست
غزل شماره ۹۲
حکمی که همچو آب روان در دیار اوست - خونریز عاشقان تبه روزگار اوست
از غیرتم هلاک که بر صید تازهای - هم زخم زخم کاری و هم کار کار اوست
خون میچکاند از دل صد صید بینصیب - تیر شکاری که نصیب شکار اوست
بدعاقبت کسی که چو من اعتماد وی - بر عهدهای بسته نا استوار اوست
حرفی که میگذارد و میداردم خموش - لطف نهان و مرحمت آشکار اوست
باغیست تازه باغ عذارش که بی گزاف - صد فصل در میان خزان و بهار اوست
نیکوترین نوازش جانان محتشم - آزار جان خسته و جسم فکار اوست
فریاد اگر نه جابر آزار او شود - سلمان جابری که خداوندگار اوست
غزل شماره ۹۳
گل چهرهای که مرغ دلم صید دام اوست - زلفش بنفشهایست که سنبل غلام اوست
همسایهام شده مه نو آن که ماه نو - فرسوده خشتی از لب دیوار و بام اوست
صیت سبک عیاری من در جهان فکند - سنگین دلی که سکهٔ تمکین به نام اوست
در مرده جنبش آید اگر خیزد از زمین - آن فتنه زمان که قیامت قیام اوست
هرچند نیست کار دل من به کام من - من خوش دلم به اینکه دل من به کام اوست
برتافته است مدعیم دست اختیار - از بس که بازویش قوی از اهتمام اوست
محروم نیست از شکرستان او کسی - جز محتشم که طوطی شیرین کلام اوست