غزل شماره ۹۰
دوست با من دشمن و با دشمن من گشته دوست - هر که با من دوست باشد دشمن جان من اوست
بر کدام ابرو کمان چشمم به سهو افتاده است - کان پری با من به چشم و ابرو اندر گفتگوست
برنخیزم از درش گر سازدم یکسان به خاک - زان که جسم خاکیم پروردهٔ آن خاک کوست
شوخ چشم من که دارد روی خوب و خوی بد - گر ز غیرت با نظر بازان به دست آن هم نکوست
از شکایتهای او دایم من دیوانهام - با دل خود در سخن اما سخن را رو در اوست
گر ز دست توبهام پیمانهٔ عشرت شکست - توبه گویان دست عهدم باز در دست سبوست
محتشم خود را خلاص از عشق میخواهم ولی - چون کنم چون مرغ دل در دام آن زنجیر موست
غزل شماره ۹۱
نهال گلشن دل نخل نو رسیدهٔ اوست - بهار عالم جان خط نودمیدهٔ اوست
ز چشم او به نگه کردنی گرفتارم - که از نهفته نگههای برگزیدهٔ اوست
ز شیوههای خدا آفرین او پیداست - هزار شیوهٔ نیکو که آفریده اوست
به دست تنگ قبائی دلم گرفتار است - که هر که راست دلی حبیب جان دریدهٔ اوست
ازو کشنده تر است آن سیاه نا پروا - که چشم باده کش سرمهٔ ناکشیدهٔ اوست
چو میروی پی صیدی هزار گونه شتاب - نهفته در حرکتهای آرمیدهٔ اوست
به باغ او نروی ای طمع به گل چیدن - که زیب گلشن خوبی گل نچیدهٔ اوست
محل یار فروشی فغان که یاد نکرد - ز محتشم که غلام درم خریدهٔ اوست
غزل شماره ۹۲
حکمی که همچو آب روان در دیار اوست - خونریز عاشقان تبه روزگار اوست
از غیرتم هلاک که بر صید تازهای - هم زخم زخم کاری و هم کار کار اوست
خون میچکاند از دل صد صید بینصیب - تیر شکاری که نصیب شکار اوست
بدعاقبت کسی که چو من اعتماد وی - بر عهدهای بسته نا استوار اوست
حرفی که میگذارد و میداردم خموش - لطف نهان و مرحمت آشکار اوست
باغیست تازه باغ عذارش که بی گزاف - صد فصل در میان خزان و بهار اوست
نیکوترین نوازش جانان محتشم - آزار جان خسته و جسم فکار اوست
فریاد اگر نه جابر آزار او شود - سلمان جابری که خداوندگار اوست