غزل شماره ۸۹
آن چه هر شب بگذرد از چرخ فریاد منست - و آن چه آن مه را به خاطر نگذرد یاد منست
آن چه بر من کارها را سخت میسازد مدام - بیثباتیهای صبر سست بنیاد منست
عشق میگوید ز من قصر بلا عالی بناست - هجر میگوید بلی اما بامداد منست
میگریزد صید از صیاد یارب از چه رو - دایم از من میگریزد آن که صیاد منست
من ز در بیرون و اهل بزم اندر پیچ و تاب - کان پری را چشم بر در گوش برداد منست
امشبم محروم ازو اما بسی شادم که غیر - این گمان دارد که او در وحدت آباد منست
از شعف هر دم که نظم محتشم سنجید و گفت - آن که خواهد گور خسرو کند فرهاد منست
غزل شماره ۹۰
دوست با من دشمن و با دشمن من گشته دوست - هر که با من دوست باشد دشمن جان من اوست
بر کدام ابرو کمان چشمم به سهو افتاده است - کان پری با من به چشم و ابرو اندر گفتگوست
برنخیزم از درش گر سازدم یکسان به خاک - زان که جسم خاکیم پروردهٔ آن خاک کوست
شوخ چشم من که دارد روی خوب و خوی بد - گر ز غیرت با نظر بازان به دست آن هم نکوست
از شکایتهای او دایم من دیوانهام - با دل خود در سخن اما سخن را رو در اوست
گر ز دست توبهام پیمانهٔ عشرت شکست - توبه گویان دست عهدم باز در دست سبوست
محتشم خود را خلاص از عشق میخواهم ولی - چون کنم چون مرغ دل در دام آن زنجیر موست
غزل شماره ۹۱
نهال گلشن دل نخل نو رسیدهٔ اوست - بهار عالم جان خط نودمیدهٔ اوست
ز چشم او به نگه کردنی گرفتارم - که از نهفته نگههای برگزیدهٔ اوست
ز شیوههای خدا آفرین او پیداست - هزار شیوهٔ نیکو که آفریده اوست
به دست تنگ قبائی دلم گرفتار است - که هر که راست دلی حبیب جان دریدهٔ اوست
ازو کشنده تر است آن سیاه نا پروا - که چشم باده کش سرمهٔ ناکشیدهٔ اوست
چو میروی پی صیدی هزار گونه شتاب - نهفته در حرکتهای آرمیدهٔ اوست
به باغ او نروی ای طمع به گل چیدن - که زیب گلشن خوبی گل نچیدهٔ اوست
محل یار فروشی فغان که یاد نکرد - ز محتشم که غلام درم خریدهٔ اوست