فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۸۸

منتظری عمرها گر بگذاری نشست - آخر از آن ره بر او گردسواری نشست
هرکه ز دشت وجود خاست درین صید گاه - بهر وی اندر کمین شیر شکاری نشست
گرد تو را چون رساند فتنه به میدان دهر - هرکه سر فتنه داشت رفت و به کاری نشست
غمزه زنان آمدی شاهسوار اجل - تیغ به دست تو داد خود به کناری نشست
خون مرا گرچه داد عاشقی تو به باد - هیچ ازین رهگذر بر تو غباری نشست
در قدح عشق‌ریز باده مرد آزمای - کز سر دعوی به بزم باده گساری نشست
محتشم خسته را پر بره انتظار - چهره به خون شد نگار تا به نگاری نشست

غزل شماره ۸۹

آن چه هر شب بگذرد از چرخ فریاد منست - و آن چه آن مه را به خاطر نگذرد یاد منست
آن چه بر من کارها را سخت می‌سازد مدام - بی‌ثباتی‌های صبر سست بنیاد منست
عشق می‌گوید ز من قصر بلا عالی بناست - هجر می‌گوید بلی اما بامداد منست
می‌گریزد صید از صیاد یارب از چه رو - دایم از من می‌گریزد آن که صیاد منست
من ز در بیرون و اهل بزم اندر پیچ و تاب - کان پری را چشم بر در گوش برداد منست
امشبم محروم ازو اما بسی شادم که غیر - این گمان دارد که او در وحدت آباد منست
از شعف هر دم که نظم محتشم سنجید و گفت - آن که خواهد گور خسرو کند فرهاد منست

غزل شماره ۹۰

دوست با من دشمن و با دشمن من گشته دوست - هر که با من دوست باشد دشمن جان من اوست
بر کدام ابرو کمان چشمم به سهو افتاده است - کان پری با من به چشم و ابرو اندر گفتگوست
برنخیزم از درش گر سازدم یکسان به خاک - زان که جسم خاکیم پروردهٔ آن خاک کوست
شوخ چشم من که دارد روی خوب و خوی بد - گر ز غیرت با نظر بازان به دست آن هم نکوست
از شکایتهای او دایم من دیوانه‌ام - با دل خود در سخن اما سخن را رو در اوست
گر ز دست توبه‌ام پیمانهٔ عشرت شکست - توبه گویان دست عهدم باز در دست سبوست
محتشم خود را خلاص از عشق می‌خواهم ولی - چون کنم چون مرغ دل در دام آن زنجیر موست