فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۸۵

کمر به کین تو ای دل چو یار جانی بست - طمع مدار که دیگر کمر توانی بست
به بزم وصل قدم چون نهم که عصمت او - گشود دست و مرا پای کامرانی بست
دری که دیده بروی دلم گشود این بود - که عشق آمد و درهای شادمانی بست
گز از خماردهم جان عجب مدار ای دل - که ساقی از لب من آب زندگانی بست
رخ از دریچهٔ معنی نمود آن که به ناز - میان حسن و نظر سدلن ترانی بست -
شکست ساغر دل را به صد ملامت و باز - به دستیاری یک عشوهٔ نهائی بست
به نیم معذرتی آن هم از زبان فریب - در هزار شکایت ز نکته دانی بست
چو گرد قصد نگه کار غیر ساخت نخست - که چشم او به فریب از نگاهبانی بست
به عرض عشق نهان محتشم زبان چو گشود - میانهٔ من و او راه همزبانی بست

غزل شماره ۸۶

چو ناز او به میان تیغ دلستانی بست - سر نیاز به فتراک بدگمانی بست
به دست جور چو داد از شکست عهد عنان - به یاد طاقت ما عهد هم عنانی بست
به بحر هجر چو لشگر شکست کشتی جان - اجل ز مرحمت احرام بادبانی بست
ز پای گرگ طمع دست حرص بند گشود - چو ناز او کمر سعی در شبانی بست
تو از طلب به همین باش و لب مبند که یار - زبان یک از پی ارنی ولن ترانی بست
تو ای سوار که بردی قرار و طاقت ما - بیا که دزد هوس دست پاسبانی بست
به روی من تو در مرگ نیز بگشائی - اگر توان در تقدیر آسمانی بست
کمند مهر چنان پاره کن که گر روزی - شوی ز کرده پشیمان به هم توانی بست
رقیب بار سکون بر در تو گو بگشا - که محتشم ز میان رخت کامرانی بست

غزل شماره ۸۷

گفتمش تیر تو خواهد به دل زار نشست - به فراست سخنی گفتم و بر کار نشست
صحبتی داشت که آمیخت بهم آتش و آب - دی که در بزم میان من و اغیار نشست
غیر کم حوصله را بار دل از پای نشاند - لله‌الحمد که این فتنه به یک بار نشست
سایه پرورد بلا می‌شوم آخر کامروز - بر سرم مرغ جنون آمد و بسیار نشست
هرکه چون شمع به بالین من آمد شب غم - سوخت چندان که به روز من بیمار نشست
پشت امید به دیوار وفای تو که داد - که نه در کوچهٔ غم روی به دیوار نشست
محتشم آن کف پا از مژه‌ات یافت خراش - گل بی‌خار شد آزرده چو با خار نشست