غزل شماره ۸۳
از عاشقان حوالی آن خانه پر شده است - دارالشفای عشق ز دیوانه پر شده است
از خود نگشته است به کس آشنا دلی - راه وثاقش از پی بیگانه پر شده است
تاره به جام خانه چشمم فکند عکس - این خانه از پری چو پری خانه پر شده است
از جرعهای که ریخته ساقی به جام ما - گش فلک ز نعرهٔ مستانه پر شده است
رگهای جانم از گرهٔ غم به ذکر هجر - چون رشتهای سجه صد دانه پر شده است
عشاق را به دور تو از بادهٔ حیات - قالب تهی فتاده و پیمانه پر شده است
گردد مگر به وصف تو مقبول اهل طبع - دیوان محتشم که ز افسانه پر شده است
غزل شماره ۸۴
امشب دگر حریف شرابت که بوده است - تا روز پردهسوز حجابت که بوده است
آن دم که دور گشته و ساقی تو بودهای - پیشت که گشته مست و خرابت که بوده است
جنبیده چون لب تو به مستانه حرفها - لذت چش سئوال و جوابت که بوده است
دوری که اقتضای غضب کرده طبع می - شیدای سر خوشانه عتابت که بوده است
دوری دگر که کرده شلاین زبان تو را - مدهوش پاس بستر خوابت که بوده است
چون محتشم نبوده به گرد درت دوان - مخصوص خدمت از همه بابت که بوده است
غزل شماره ۸۵
کمر به کین تو ای دل چو یار جانی بست - طمع مدار که دیگر کمر توانی بست
به بزم وصل قدم چون نهم که عصمت او - گشود دست و مرا پای کامرانی بست
دری که دیده بروی دلم گشود این بود - که عشق آمد و درهای شادمانی بست
گز از خماردهم جان عجب مدار ای دل - که ساقی از لب من آب زندگانی بست
رخ از دریچهٔ معنی نمود آن که به ناز - میان حسن و نظر سدلن ترانی بست -
شکست ساغر دل را به صد ملامت و باز - به دستیاری یک عشوهٔ نهائی بست
به نیم معذرتی آن هم از زبان فریب - در هزار شکایت ز نکته دانی بست
چو گرد قصد نگه کار غیر ساخت نخست - که چشم او به فریب از نگاهبانی بست
به عرض عشق نهان محتشم زبان چو گشود - میانهٔ من و او راه همزبانی بست