غزل شماره ۸۲
حرف عشقت مگر امشب ز یکی سرزده است - که حیا این همه آتش به گلت در زده است
زده جام غضب آن غمزه مگر غمزدهای - طاق ابروی تو را گفته و ساغر زده است
شعلهٔ شمع جمالت شده برهم زده آه - مرغ روح که به پیرامن آن پرزده است
خونت از غیرت اشک که به جوش است که باز - گل تبخاله ز شیرین رطبت سرزده است
میگذشتی وز میغ مژه خون میبارید - که به حیران شدهای چشم تو خنجر زده است
جیب جانش ز من اندر خطر است آن که چنین - دامن سعی به راه طلبت بر زده است
حاجبت کرده کمان زه مگر از کم حذری - داد جرات زدهای قصر تو را در زده است
خوش حریفیست که در وادی عشقت همه جا - خیمه با محتشم از لاف برابر زده است
غزل شماره ۸۳
از عاشقان حوالی آن خانه پر شده است - دارالشفای عشق ز دیوانه پر شده است
از خود نگشته است به کس آشنا دلی - راه وثاقش از پی بیگانه پر شده است
تاره به جام خانه چشمم فکند عکس - این خانه از پری چو پری خانه پر شده است
از جرعهای که ریخته ساقی به جام ما - گش فلک ز نعرهٔ مستانه پر شده است
رگهای جانم از گرهٔ غم به ذکر هجر - چون رشتهای سجه صد دانه پر شده است
عشاق را به دور تو از بادهٔ حیات - قالب تهی فتاده و پیمانه پر شده است
گردد مگر به وصف تو مقبول اهل طبع - دیوان محتشم که ز افسانه پر شده است
غزل شماره ۸۴
امشب دگر حریف شرابت که بوده است - تا روز پردهسوز حجابت که بوده است
آن دم که دور گشته و ساقی تو بودهای - پیشت که گشته مست و خرابت که بوده است
جنبیده چون لب تو به مستانه حرفها - لذت چش سئوال و جوابت که بوده است
دوری که اقتضای غضب کرده طبع می - شیدای سر خوشانه عتابت که بوده است
دوری دگر که کرده شلاین زبان تو را - مدهوش پاس بستر خوابت که بوده است
چون محتشم نبوده به گرد درت دوان - مخصوص خدمت از همه بابت که بوده است