غزل شماره ۷۹
پای یکی به علت ادبار نارواست - رخش یکی به عرصهٔ اقبال در دو است
در افتاب وصل یکی گرم اختلاط - قانع یکی ز دور به یک ذره پرتو است
اما ازین چه غم که کهن دوستدار او - در خاطرش نشسته تر از عاشق نواست
شطرنج غایبانه شیرین به کوه کن - در دل به صد شکفتگی نرد خسرو است
زندان هجر او چه طلسمی است کاندران - نه طاقت نشست و نه راه بدر رو است
اعجاز عشق بین که تمنای هندویی - پاینده دار نام شهنشاه غزنو است
معلوم قدر دانهٔ اشک تو محتشم - جائی چنان که خرمن جانها به یک جواست
غزل شماره ۸۰
غمزه کز قوت حسنت دو کمان ساخته است - پیش تیرت دو دل امروز نشان ساخته است
در حضور تو و رسوای دگر غمزه مرا - از اشارات دو ابرو دو زبان ساخته است
هر نگاهت ز ره شعبده یک پیک نظر - به دو اقلیم دل از سحر روان ساخته است
جنبش گوشه ابروی تو در پهلوی غیر - پردلی را هدف تیر و کمان ساخته است
در مزاج تو اثر کرده هوائی و مرا - سرعت نبض گمانی که از آن ساخته است
نظر غیر که پاس نگهم میدارد - چهرهٔ راز مرا از تو نهان ساخته است
میتوان ساختن از دیدهٔ غماز نهان - نیم نازی که اسیر تو بدان ساخته است
غیر اگر جرعهای از پند ندادست تو را - سرت از صحبت یاران که گران ساخته است
غم عشق تو که خو کرده به جانهای عزیز - سخت با محتشم سوخته جان ساخته است
غزل شماره ۸۱
آن که بزم غیر را روشن چو گلشن کرده است - میتواند کرد با او آن چه با من کرده است
عنقریب از گریه نابینا چو دیگر چشمهاست - دیدهای کان سست عهد امروز روشن کرده است
کرده در چشم رقیب بوم سیرت آشیان - شاهباز من عجب جائی نشیمن کرده است
یک جهت تا دیدهام با غیر آن بیدرد را - غیرتم از صد جهت راضی به مردن کرده است
مردهٔ ما راهنوز از اختلاط اوست عار - کان مسیحا دم ز وصلش روح در تن کرده است
وه که شد آلوده دامان آن که در تمکین حسن - خنده بر مستوری صد پاکدامن کرده است
محتشم رخش ترقی بین که آن رعنا سوار - آهوی شیرافکنش را روبه افکن کرده است