غزل شماره ۷۷
بر درت کانجا سیاست مانع از داد من است - آن که بیزنجیر در بند است فریاد من است
آن که میگردد مدام از دور باش خشم و کین - دور دور از بارگاه خاطرت یاد من است
ای خوش آن مشکل که چون خسرو نداند حل آن - طبع شیرین بشکفد کاین کار فرهاد من است
دادن از روی زمین خاک بنیآدم به باد - کمترین بازیچهٔ طفل پریزاد من است
در جهان خاکی که هرگز ترنگردد جز با اشک - گر نشان جویند ازان خاک غم آباد من است
آن که پای مرغ دل میبندد از روی هوا - طبع سحرانگیز وحشی بند صیاد من است
انس آن بد الفت پیمان گسل با محتشم - همچو پیوند طرب با جان ناشاد من است
غزل شماره ۷۸
روی تو که اختر زمین است - رشگ مه آسمان نشین است
قدت که بلای راستان است - کاهندهٔ سرو راستین است
اندام تو زیر پیرهن نیز - سوزندهٔ برگ یاسمین است
چشم سیهت به تیغ مژگان - گردنزن آهوان چین است
خال تو که هست نقطهٔ کفر - انگشت نمای اهل دین است
دشنام تو زان لبان شیرین - زهریست که غرق انگبین است
آن غمزه که گرم چشمبندی است - بازی ده عقل دوربین است
خاک در بنده کمینت - تاج سر بنده کمین است
در دیدهٔ محتشم خیالت - نقشی است که در ته نگین است
غزل شماره ۷۹
پای یکی به علت ادبار نارواست - رخش یکی به عرصهٔ اقبال در دو است
در افتاب وصل یکی گرم اختلاط - قانع یکی ز دور به یک ذره پرتو است
اما ازین چه غم که کهن دوستدار او - در خاطرش نشسته تر از عاشق نواست
شطرنج غایبانه شیرین به کوه کن - در دل به صد شکفتگی نرد خسرو است
زندان هجر او چه طلسمی است کاندران - نه طاقت نشست و نه راه بدر رو است
اعجاز عشق بین که تمنای هندویی - پاینده دار نام شهنشاه غزنو است
معلوم قدر دانهٔ اشک تو محتشم - جائی چنان که خرمن جانها به یک جواست