غزل شماره ۷۱
با خط آن سلطان خوبان را جمالی دیگر است - بسته هر موی او صاحب کمالی دیگر است
نیست در بتخانهٔ مارا غیر فکر روی دوست - ما درین فکریم و مردم را خیالی دیگر است
پیش رویت چون به یک دم جان ندادیم از نشاط - هردم از روی تو ما را انفعالی دیگر است
گر بود ما را دو عید از دیدنت نبود بعید - زان که هر طاقی ز ابرویت هلالی دیگر است
سگ از آن کس به که چون شد با غزالی آشنا - باز چشمش در پی وحشی غزالی دیگر است
محتشم چون هر زمان حالی دگر دارد ز عشق - هر
غزل از گفتهٔ او حسب و حالی دیگر است
غزل شماره ۷۲
آهوی چشم بتان چشم تو را نخجیر است - چشم صید افکن تو آهوی آهو گیر است
کرده تیر نگهت را سبک آهنگ به جان - صف مژگان درازت که پر آن تیر است
رتبهٔ عشق رقیب از نگهش یافتهای - که ز نظارهٔ او رنگ تو بیتغییر است
تا خطت یافته تحریر رخ ساده رخان - پیش رخسار تو خطیست که بیتحریر است
کرده صد کار فزون در دل تو نالهٔ من - چه کند آن چه نکرد است همین تاثیر است
در مهمات اسیران که به جان در گروند - آن چه تقصیر مرا نیست تو را تقصیر است
محتشم کرد سراغ دل ازان سلسله مو - گفت دیوانگی کرده و در زنجیر است
غزل شماره ۷۳
از اشگ گرم چشم ترم کان آتش است - وین موجهای خون گل طوفان آتش است
آهم شرر فشان شده یاران حذر کنید - کاین آه در تراوش باران آتش است
اشگی که میرسد ز درونم به چشم تر - سیلی است کش گذر به بیابان آتش است
آه بلند شعلهٔ من گرد کوی او - شب تا به روز مشعله گردان آتش است
چشم کرشمه ساز تو را از نگاه گرم - پیوند تیر غمزه به پیکان آتش است
از آه من مپوش رخ آتشین که باد - هرچند جان گزاست ولی جان آتش است
دود درون محتشم از بس صفای دل - مانا به شعلههای درخشان آتش است