فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۷۰

تو را بسوی رقیبان گذار بسیار است - ز رهگذار تو بر دل غبار بسیار است
تو از صفا گل بی‌خاری ای نگار ولی - چه سود از این که بگرد تو خار بسیار است
مرا به وسعت مشرب چنین به تنگ میار - که ملک حسن وسیع است و یار بسیار است
ستم مکن که به نخجیر گاه حسن ز تو - شکار پیشه‌تر اندر شکار بسیار است
به حد خویش کن ای دل سخن که چون تو شکار - فتاده در ره آن شهسوار بسیار است
بناز بار تمنای او بکش که هنوز - به زیر بار غمش بردبار بسیار است
صبا به لطف برانگیز گردی از ره دوست - که دیده‌ها به ره انتظار بسیار است
بگو بیا و بگردان عنان ز وادی ناز - که در رهت دل امیدوار بسیار است
هنوز چون مگس و مور ز آدمی و پری - بخوان حسن تو را ریزه‌خوار بسیار است
به یک خزان مکن از حسن خویش قطع امید - که گلستان تو را نوبهار بسیار است
برون منه قدم از راه دلبری که هنوز - چو محتشم به رهت خاکسار بسیار است

غزل شماره ۷۱

با خط آن سلطان خوبان را جمالی دیگر است - بسته هر موی او صاحب کمالی دیگر است
نیست در بتخانهٔ مارا غیر فکر روی دوست - ما درین فکریم و مردم را خیالی دیگر است
پیش رویت چون به یک دم جان ندادیم از نشاط - هردم از روی تو ما را انفعالی دیگر است
گر بود ما را دو عید از دیدنت نبود بعید - زان که هر طاقی ز ابرویت هلالی دیگر است
سگ از آن کس به که چون شد با غزالی آشنا - باز چشمش در پی وحشی غزالی دیگر است
محتشم چون هر زمان حالی دگر دارد ز عشق - هر

غزل از گفتهٔ او حسب و حالی دیگر است



غزل شماره ۷۲

آهوی چشم بتان چشم تو را نخجیر است - چشم صید افکن تو آهوی آهو گیر است
کرده تیر نگهت را سبک آهنگ به جان - صف مژگان درازت که پر آن تیر است
رتبهٔ عشق رقیب از نگهش یافته‌ای - که ز نظارهٔ او رنگ تو بی‌تغییر است
تا خطت یافته تحریر رخ ساده رخان - پیش رخسار تو خطیست که بی‌تحریر است
کرده صد کار فزون در دل تو نالهٔ من - چه کند آن چه نکرد است همین تاثیر است
در مهمات اسیران که به جان در گروند - آن چه تقصیر مرا نیست تو را تقصیر است
محتشم کرد سراغ دل ازان سلسله مو - گفت دیوانگی کرده و در زنجیر است