غزل شماره ۶۷
رخت که صورت صنع آشکار از آن پیداست - نشان دقت صورت نگار از آن پیداست
قدت که بر صفتش نیست هیچ کس قادر - کمان قدرت پروردگار از آن پیداست
سرت که گرم می لطف بود دوش امروز - گرانی حرکات خمار از آن پیداست
به زیر دامن حسنت نهفته است هنوز - خطی که گرد گلت صد بهار از آن پیداست
کمان سخت کش است ابرویت ولی کششی - به جانب همه بیاختیار از آن پیداست
کرشمه سازی از آن چشم را چه نام کنم - که عشوههای نهان صد هزار از آن پیداست
ز بیقراری زلفت جز این نمیگویم - که حال محتشم بیقرار از آن پیداست
غزل شماره ۶۸
با من بدی امروز زاطوار تو پیداست - بدگو سخنی گفته ز گفتار تو پیداست
همت آئینهٔ نیر دلان صورت خوبت - این صورت از آئینهٔ رخسار تو پیداست
آن نکته سربسته که مستی است بیانش - ز آشفتگی بستن دستار تو پیداست
از خون یکی کردهٔ امروز صبوحی - از سرخوشی نرگس خونخوار تو پیداست
ساغر زده میآئی و کیفیت مستی - از بی سر و سامانی رفتار تو پیداست
داری سر آزار که تهدید نهانی - از جنبش لبهای شکر بار تو پیداست
دزدیده بهم بر زدهای خاطر جمعی - از درهمی طره طرار تو پیداست
در حرف زدن محتشم از حیرت آن رو - رفته است شعور تو ز اشعار تو پیداست
غزل شماره ۶۹
گوی میدان محبت سر اهل نظر است - گرد این عرصه مگردید که سر در خطر است
سینهٔ تنگ پر از آه و تنگ پردهٔ راز - چون کنم آه که یک پرده و صد پرده در است
چو هنر سوز تو گه دود برآرد ز جهان - که بسوزی تو و دود از تو نخیزد هنر است
گشت دیر آمدن صبح وصالم گوئی - که شب هجر مرا صبح قیامت سحر است
مژده ای دل که به قصد تو مهی بسته کمر - که کمر بسته او صد مه زرین کمر است
غیر میرد به تو هرگاه قرینم بیند - این چو فرخنده قرانهای سعادت اثر است
تیغ بر کف چو کنی قصد سرمشتاقان - بر سر محتشم کز همه مشتاقتر است