غزل شماره ۶۵
به عزم رقص چو آن فتنه زمین برخاست - بر آسمان ز لب غیبافرین برخاست
به بزم شعلهٔ ناز بتان جلوه فروش - فرو نشست چو آن سرو نازنین برخاست
فکار گشت ز بس آفرین لب گردون - به قصد جلوه چو آن جلوهآفرین برخاست
کرشمه سلسله جنبان قید دلها گشت - ز باد جلوه چو آن جعد عنبرین برخاست
بلا به زود لب انبساط خندان شد - اگرچه دیر ز ابروی ناز چین برخاست
به آرمیدگیش گرچه شد عزیمت رقص - ز جا نخاسته آرام از زمین برخاست
چو داد جلوهٔ آشوب خیز داد و نشست - فغان ز محتشم والهٔ حزین برخاست
غزل شماره ۶۶
چون دم جان دادنم آهی ز جانان برنخاست - آهی از من سر نزد کز مردم افغان برنخاست
گریه طوفان خیز گشت و از سرم برخاست دود - باری از من گریه کم سرزد که طوفان برنخاست
گرچه شور شهسواران بود در میدان حسن - عرصه تاز آن مه نشد گردی ز میدان برنخاست
دست و تیغ آن قبا گلگون نشد هرگز بلند - بر سر غیری که ما را شعله از جان برنخاست
میرسد او را اگر جولان کند بر آفتاب - کز زمین چون او سواری گرم جولان برنخاست
ناوکی ننشست ازو بر سینهٔ پر آتشم - کاتشم یک نیزه از چاک گریبان برنخاست
کشت در کوی رقیبم یار و کس مانع نشد - یک مسلمان محتشم زان کافرستان برنخاست
غزل شماره ۶۷
رخت که صورت صنع آشکار از آن پیداست - نشان دقت صورت نگار از آن پیداست
قدت که بر صفتش نیست هیچ کس قادر - کمان قدرت پروردگار از آن پیداست
سرت که گرم می لطف بود دوش امروز - گرانی حرکات خمار از آن پیداست
به زیر دامن حسنت نهفته است هنوز - خطی که گرد گلت صد بهار از آن پیداست
کمان سخت کش است ابرویت ولی کششی - به جانب همه بیاختیار از آن پیداست
کرشمه سازی از آن چشم را چه نام کنم - که عشوههای نهان صد هزار از آن پیداست
ز بیقراری زلفت جز این نمیگویم - که حال محتشم بیقرار از آن پیداست