فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۶۰

نخل قد خم گشته که پرورده دردست - بارش دل پرخون و گلش چهرهٔ زردست
صدساله وصال تو مرا می‌رسد ای ماه - گر مرهم هر خسته به اندازهٔ درد است
خاک که ز جولان سمندت شده برباد - کان زلف مشوش دگر آلوده گرد است
دل کز خرد و صبر و سکون صاحب خیل است - از تفرقهٔ عشق تو فرداست که فرداست
منسوخ کن حسن دلارام زلیخاست - عشق تو که آرام ربای زن و مرد است
ای دل حذر از بادیهٔ عشق که چون باد - سرگشته در آن ناحیه صد بادیه گرداست
ای محتشم آن شمع بتان را چه تفاوت - گر اشک تو گرمست و گر آه تو سرد است

غزل شماره ۶۱

باز این چه زلف از طرف رخ نمودن است - باز این چه مشگ بر ورق لاله سودن است
باز این چه نصب کردن خالست برعذار - باز این چه داغ بر دل عاشق فزودن است
دل بردن چنین ز اسیران ساده دل - گوهر به حیله از کف طفلان ربودن است
در ابتدای وصل به هجرم اسیر ساخت - وصلی چنین بهشت به کافر نمودن است
روشن‌ترین غرور و دلیل تکبرش - آن دیر دیر لب به تکلم گشودن است
سر ازل ز پیر مغان گوش کن که آن - بهتر ز حکمت از لب لقمان شنودن است
در عشق حالتی بتر از مرگ محتشم - دور از وصال دلبر خود زنده بودنست

غزل شماره ۶۲

زخم جفای یار که بر سینه مرهم است - از بخت من زیاده و از لطف او کم است
کودک دل است و دو و لعب دوست لیک - در قید اختلاط ز قید معلم است
پنهان گلی شکفته درین بزم کان نگار - خود را شکفته دارد و بسیار درهم است
شد مست و از تواضع بی‌اختیار او - در بزم شد عیان که نهان با که همدمست
ترسم برات لطف گدائی رسد به مهر - کان لعل خاتمیست که در دست خاتمست
از گریه‌های هجر شکست بنای جان - موقوف یک نم دیگر از چشم پر نمست
هر صبح دم من و سر کوی بتان بلی - شغلی است این که بر همهٔ کاری مقدم است
با این خصایل ملکی بر خلاف رسم - باید که سجدهٔ تو کند هر که آدم است
با غم که جان در آرزوی خیر باد اوست - گفتار محتشم همه دم خیر مقدم است