فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۵۹

دوستم با تو به حدی که ز حد بیرونست - دشمنم نیز به نوعی که ز شرح افزون است
معنی دوستی از گفت و شنو مستغنی است - صورت دشمنی آن به که نگویم چونست
دامن عصمت گل چون دردا ز صحبت خار - اشک بلبل نتوان گفت چرا گلگونست
پای خسرو اگر از دست طمع در گل نیست - کوه کن تا کمر از گریه چرا در خونست
وادی رشک مقامیست که از بوالعجبی - لیلی آنجا به صد آشفتگی مجنون است
دارد از دست رقیبان دلی از بیم دو نیم - سگ لیلی که ز حی پیک ره هامون است
بوالهوس راست ز خوبان طمع بوس و کنار - ورنه عاشق به همین گفت و شنو ممنون است
ترسم آخر کندت عاشق و مفتون رقیب - فلک این نوع که بر رغم من محزون است
محتشم بشنو و در عذر جفاها مشنو - سخن او که یک افسانه و صد افسونست

غزل شماره ۶۰

نخل قد خم گشته که پرورده دردست - بارش دل پرخون و گلش چهرهٔ زردست
صدساله وصال تو مرا می‌رسد ای ماه - گر مرهم هر خسته به اندازهٔ درد است
خاک که ز جولان سمندت شده برباد - کان زلف مشوش دگر آلوده گرد است
دل کز خرد و صبر و سکون صاحب خیل است - از تفرقهٔ عشق تو فرداست که فرداست
منسوخ کن حسن دلارام زلیخاست - عشق تو که آرام ربای زن و مرد است
ای دل حذر از بادیهٔ عشق که چون باد - سرگشته در آن ناحیه صد بادیه گرداست
ای محتشم آن شمع بتان را چه تفاوت - گر اشک تو گرمست و گر آه تو سرد است

غزل شماره ۶۱

باز این چه زلف از طرف رخ نمودن است - باز این چه مشگ بر ورق لاله سودن است
باز این چه نصب کردن خالست برعذار - باز این چه داغ بر دل عاشق فزودن است
دل بردن چنین ز اسیران ساده دل - گوهر به حیله از کف طفلان ربودن است
در ابتدای وصل به هجرم اسیر ساخت - وصلی چنین بهشت به کافر نمودن است
روشن‌ترین غرور و دلیل تکبرش - آن دیر دیر لب به تکلم گشودن است
سر ازل ز پیر مغان گوش کن که آن - بهتر ز حکمت از لب لقمان شنودن است
در عشق حالتی بتر از مرگ محتشم - دور از وصال دلبر خود زنده بودنست