فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۵۸

این چه چوگان سر زلف و چه گوی ذقن است - این چه ترکانه قباپوشی و لطف بدن است
این چه ابروست که پیوسته اشارت فرماست - وین چه چشمست که با اهل نظر در سخنست
این چه خالست که قیمت شکن مشک ختاست - وین چه جعد است که صد تعبیه‌اش در شکنست
این چه رخشنده عذار است که از پرتو آن - آه انجم شررم شمع هزار انجمن است
این چه غمزه است که چشم تو ز بی‌باکی او - مست و خنجر کش و عاشق کش مردم فکنست
وای برجان اسیران تو گر دریابند - از نگه کردنت آن شیوه که مخصوص منست
محتشم تا بودت جان مشو از دوست جدا - کاین جدائی سبب تفرقهٔ جان و تن است

غزل شماره ۵۹

دوستم با تو به حدی که ز حد بیرونست - دشمنم نیز به نوعی که ز شرح افزون است
معنی دوستی از گفت و شنو مستغنی است - صورت دشمنی آن به که نگویم چونست
دامن عصمت گل چون دردا ز صحبت خار - اشک بلبل نتوان گفت چرا گلگونست
پای خسرو اگر از دست طمع در گل نیست - کوه کن تا کمر از گریه چرا در خونست
وادی رشک مقامیست که از بوالعجبی - لیلی آنجا به صد آشفتگی مجنون است
دارد از دست رقیبان دلی از بیم دو نیم - سگ لیلی که ز حی پیک ره هامون است
بوالهوس راست ز خوبان طمع بوس و کنار - ورنه عاشق به همین گفت و شنو ممنون است
ترسم آخر کندت عاشق و مفتون رقیب - فلک این نوع که بر رغم من محزون است
محتشم بشنو و در عذر جفاها مشنو - سخن او که یک افسانه و صد افسونست

غزل شماره ۶۰

نخل قد خم گشته که پرورده دردست - بارش دل پرخون و گلش چهرهٔ زردست
صدساله وصال تو مرا می‌رسد ای ماه - گر مرهم هر خسته به اندازهٔ درد است
خاک که ز جولان سمندت شده برباد - کان زلف مشوش دگر آلوده گرد است
دل کز خرد و صبر و سکون صاحب خیل است - از تفرقهٔ عشق تو فرداست که فرداست
منسوخ کن حسن دلارام زلیخاست - عشق تو که آرام ربای زن و مرد است
ای دل حذر از بادیهٔ عشق که چون باد - سرگشته در آن ناحیه صد بادیه گرداست
ای محتشم آن شمع بتان را چه تفاوت - گر اشک تو گرمست و گر آه تو سرد است