غزل شماره ۵۱
وصلم نصیب شد ز مددکاری رقیب - یاران مفید بود بسی یاری رقیب
در شاه راه عشق کشیدم ز پای دل - صد خار غم به قوت غمخواری رقیب
بیزاریش چو داد ز یارم برات وصل - من نیز میدرم خط بیزاری رقیب
از جام هجر یار چوسرها شود گران - ما هم کنیم فکر سبکساری رقیب
در دوست دشمنی من درمانده ماندهام - بیچاره از محبت ناچاری رقیب
ما را بسی مقرب دلدار کرده است - دوراست این عمل ز علمداری رقیب
ترسم که عاقبت شود افسرده محتشم - بازار عشق ما ز کم آزاری رقیب
غزل شماره ۵۲
یگانهای در دل میزند به دست ارادت - که جای موکب حسنش ز طرف ماست زیادت
اگر کشاکش زور قضا بود ز دو جانب - میانهٔ من و او نگسلد کمند ارادت
در این ولایت پرشور و فتد خانهٔ کنعان - چهها که مادر ایام کرد در دو ولایت
شکسته رنگی رنج خمار هجر زحد شد - ز گوشهای بدرآ سرخوش ای سهیل سعادت
فتاده حوصلهٔ مرغ روح تنگ خدا را - بده به خسته پیکان خود نوید عیادت
به معبدیست رخ محتشم که میکند آنجا - نیاز یک شبه کار هزار ساله عبادت
غزل شماره ۵۳
چو هجر راه من تشنه در سراب انداخت - سکون سفینه به گرداب اضطراب انداخت
فلک ز بد مددیها تمام یاران را - چو دست بست گلیم مرا در آب انداخت
سزمانه دست من اول به حیله بست آن گه - ز چهره شاهد مقصود را نقاب انداخت
به جنبشی که نمود از نسیم کاکل او - هزار رشتهٔ جان را به پیچ و تاب انداخت
گرفت محتشم از ساقی غمش جامی - که بوی او من میخواره را خراب انداخت