غزل شماره ۴۷
نیست امروز شکست دلم از چشم پرآب - دایم این خانه خرابست ازین خانه خراب
رعشهٔ نخل وجودم نگذارد که به چشم - آشیان گرم کند طایر وحشی وش خواب
چو پر آشوب سواری که به شادی نرسید - فتنه را پا به زمین چون تو نهی پا برکاب
خواه چون شمع بسوزان همه را خواه بکش - که خطای تو ثوابست و گناه تو ثواب
تا خجالت ز سگانت نبرم بعد از قتل - استخوانم به بیابان عدم کن پرتاب
کر به جرم نگهی بیگنهی سوختنی است - بیش ازین نیز مسوزش که کبابست کباب
محتشم بر در عزلت زن و از سروا کن - صحبت اهل نصیحت که عذابست عذاب
غزل شماره ۴۸
رخش در غیر و چشم التفاتش در من است امشب - هزارش مصلحت درهر تغافل کردنست امشب
بتی کز غمزه هر شب دیگری را افکند در خون - نگاهی کرد و دانستم که چشمش برمنست امشب
تن و جانم فدای نرگس غماز او بادا - که از طرز نگاهش فتنه را جان در تنست امشب
شراب دهشتم دست هوس کوتاه میدارد - ز نقل وصل کاندر بزم خرمن خرمن است امشب
کند بدگوئیم با غیر و من بازی دهم خود را - که دیگر دوست در بند فریب دشمن است امشب
در اثنای حدیث درد من آن عارض افزودن - برین کز عشقم آگه گشته وجهی روشن است امشب
در آغوش خیالش جان غم فرسوده را با او - حجاب اندر میان نازکتر از پیراهنست امشب
ز بزم شحنه مجلس خدا را برمخیزانم - که نقد وصل دامن دامنم در دامنست امشب
دو چشم محتشم آماجگاه تیر پی در پی - ز پاس گوشهای چشم آن صید افکن است امشب
غزل شماره ۴۹
خیالش را به نوعی انس در جان من است امشب - که با این نیم جانیها دو جانم در تنست امشب
به صحبت هر که را خواند نهان آرد به قتل آخر - مرا هم خوانده گویا نبوت قتل منست امشب
به کف شمشیر و رد سر باده چند اغیار را جوئی - مرا هم هست جانی کز غرض خونخوردنست امشب
ز بدمستی به مجلس دستم اندر گردن افکندی - اگر من جان برم صدخونت اندر گردنست امشب
سری کز باده بودی بر سر دوش سرافرازان - به هشیاری من افتاده را در دامنست امشب
سرم کوبند اگر چون زر بهم باشد به مهر او - که دل اسرار آن طرف عیار مخزنست امشب
ز بزم دوست محروم از زبان خود شدم اما - چهها دربارهٔ من بر زبان دشمن است امشب
از آن خلعت که بر قد رقیب از لطف میدوزی - هزارم سوزن الماس در پیراهن است امشب
دمی بر محتشم پیما می دیدار ای ساقی - که ذوقش جرعه خواه از باده مردافکن است امشب