فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۴۲

ای زیر مشق سر خط حسن تو افتاب - در مشق با کشیدن زلف تو مشگ ناب
بس نقش خامه زیر و زبر گشت تا از آن - نقشی چنین ز دقت صانع شد انتخاب
عکست که ای کرده در آب ای محیط حسن - می‌بیندت مگر که دل و دارد اضطراب
در عالمی که رتبهٔ حسن از یگانگیست - نه آینه است عکس پذیر از رخت نه آب
هیهات ما و عزم وصال محال تو - کان کار وهم و فعل خیالست و شغل خواب
تا شهسوار صبر سبکتر کند عنان - با ناز خویش گو که گران تر کند رکاب
از من نهفته مانده به بزم از حجاب عشق - روئی که آن نهفته نمی‌گردد از نقاب
امروز ساقیا شده زاهد حجاب بزم - برخیز و می بیار که برخیزد این حجاب
بیتی شنو ز محتشم ای بت که بهتراست - یک بیت عاشقانه ز بیتی پر از کتاب

غزل شماره ۴۳

برشکن طرف کله چون بفکنی از رخ نقاب - صبح صادق کن عیان بعد از طلوع آفتاب
گفت امشب صبر کن چندان که در خواب آیمت - صبر خواهم کرد من اما که خواهد کرد خواب
سهل باشد ملک دل زیر و زبر زاشوب عشق - ملک ایمان را نگهدارد خدا زین انقلاب
دی که در من دیدن آن آفتاب آتش فکند - دیده آبی زد بر آتش ورنه می‌گشتم کباب
چون عنان گیرم سواری را کز استیلای حسن - می‌رود پیوسته صدا به رو کمانش در رکاب
عشق اگر پاکست در انجام صحبت میشود - رسم معشوقان نیاز آئین عشاقان عتاب
جز من مظلوم کز عمر خودم بیزار کیست - آن که آزارش گناه و کشتنش باشد ثواب
در میان بیم و امیدم که هر دم می‌کند - مرگ در کارم تعلل زیاد در قتلم شتاب
دی سوال بوسه‌ای زان شوخ کردم گفت نیست - محتشم حرف چنین راغیر خاموشی جواب

غزل شماره ۴۴

همچو شمعم هست شبها بی‌ رخ آن آفتاب - دیده گریان سینهٔ بریان تن گدازان دل کباب
بسته شد از چار حد بر من در وصلش که هست - دل غمین خاطر حزین تن در بلاجان در عذاب
در زمین و آسمان دارند ز آب و تاب او - آب شرم آئینه رو مهتاب خورشید اضطراب
سرو کی گیرد به گلشن جای سروی کش بود - پیرهن گل سرسمن رخ نسترن خط مشگناب
تیره بختم آنقدر کز طالع من می‌شود - نور ظلمت روز شب گوهر حجر دریا سراب
چون گرفتم دامنش مردم ز ناکامی که بود - دست لرزان دل طپان من منفعل او در حجاب
مدعی از رشک بر در چون نمرد امشب که بود - بزم دلکش باده بی غش یار سرخوش من خراب
سرمبادم کز گمانهای کجم آن سرور است - سر گران لب پر گله گل رد عرق نرگس به خواب
محتشم دارد بتی بی‌رحم کاندر کیش اوست - رحم ظلم احسان سیاست مهر کین گرمی عتاب