غزل شماره ۴۱
دیشبش در خواب دیدم با رخ چون آفتاب - آن چنان فرخ شبی دیگر نمیبینم به خواب
بسته آتشپارهٔ من تیغ و من حیران که چون - بسته باشد در میان آتش سوزنده آب
خانهها در بادخواهد شد چه از دریای چشم - خیمهها بیرون زند خیل سرشگم چون حباب
تا قضا بازار حسنت گرم کرد از دست تو - آنقدر در آتش افتادم که افتاد از حساب
بحر اشک من که در طوفان دم از خون میزند - گر سحاب انگیز گردد خون ببارد از سحاب
ریت از هم پیکرم تا چند پی در پی مرا - ماه سیمائی چو سیماب افکند در اضطراب
محتشم مرغ دلم تا صید آن خونخواره شد - صد عقوبت دید چون گنجشک در چنگ عقاب
غزل شماره ۴۲
ای زیر مشق سر خط حسن تو افتاب - در مشق با کشیدن زلف تو مشگ ناب
بس نقش خامه زیر و زبر گشت تا از آن - نقشی چنین ز دقت صانع شد انتخاب
عکست که ای کرده در آب ای محیط حسن - میبیندت مگر که دل و دارد اضطراب
در عالمی که رتبهٔ حسن از یگانگیست - نه آینه است عکس پذیر از رخت نه آب
هیهات ما و عزم وصال محال تو - کان کار وهم و فعل خیالست و شغل خواب
تا شهسوار صبر سبکتر کند عنان - با ناز خویش گو که گران تر کند رکاب
از من نهفته مانده به بزم از حجاب عشق - روئی که آن نهفته نمیگردد از نقاب
امروز ساقیا شده زاهد حجاب بزم - برخیز و می بیار که برخیزد این حجاب
بیتی شنو ز محتشم ای بت که بهتراست - یک بیت عاشقانه ز بیتی پر از کتاب
غزل شماره ۴۳
برشکن طرف کله چون بفکنی از رخ نقاب - صبح صادق کن عیان بعد از طلوع آفتاب
گفت امشب صبر کن چندان که در خواب آیمت - صبر خواهم کرد من اما که خواهد کرد خواب
سهل باشد ملک دل زیر و زبر زاشوب عشق - ملک ایمان را نگهدارد خدا زین انقلاب
دی که در من دیدن آن آفتاب آتش فکند - دیده آبی زد بر آتش ورنه میگشتم کباب
چون عنان گیرم سواری را کز استیلای حسن - میرود پیوسته صدا به رو کمانش در رکاب
عشق اگر پاکست در انجام صحبت میشود - رسم معشوقان نیاز آئین عشاقان عتاب
جز من مظلوم کز عمر خودم بیزار کیست - آن که آزارش گناه و کشتنش باشد ثواب
در میان بیم و امیدم که هر دم میکند - مرگ در کارم تعلل زیاد در قتلم شتاب
دی سوال بوسهای زان شوخ کردم گفت نیست - محتشم حرف چنین راغیر خاموشی جواب