فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۳۹

به صد اندیشه افکند امشبم آن تیز دیدنها - در اثنای نگاه تیز تیز آن لب گزیدنها
ز بس بر جستم در رقص دارد چون سپند امشب - به سویم گرم از شست آن ناوک رسیدنها
زبان زینهار افتد ز کار از بس که آید خوش - از آن بی‌باک در بد مستی آن خنجر کشیدنها
برآرد خاصه وقتی گوی بیرون بردن از میدان - غریو از مردم آن چابک ز پشت زین خمیدنها
در تک آفتابست آن تماشا پیشگان معجز - ببیند آن فغان در گرمی جولان کشیدنها
ازو بر دوز چشم ای دل که بسیار آن گران تمکین - سبک دست است در قلب سپاهی دل دریدنها
بر آن حسن آفرین کاندر نمودش کرده است ایزد - هر آن دقت که ممکن بود در حسن آفریدنها
به بی قید آهوانت گو که به سایر این چنین خودسر - مناسب نیست در دشت دل مردم چریدنها
من و مشق سکون اندر پس زانوی غم زین پس - که پایم سوده تا زانو به بی حاصل دویدنها
به حکم ناقه چون لیلی ز محمل روی ننماید - چه تابد در دل مجنون ازین وادی بریدنها
جنونم محتشم دیدی دم از افسون به بند اکنون - که من عاقل نخواهم شد ازین افسون دمیدن‌ها

غزل شماره ۴۰

عجب گیرنده راهی بود در عاشق ربائیها - نگاه آشنای یار پیش از آشنائیها
ز حالت بر سر تیر اجل در رقص میرد - دل نخجیر را هر نغمه زان ناوک سائیها
نیاری پای کم ای دل که خواهد کرد ناز او - به جنس پر بهای خود خریدار آزمائیها
به جائی می‌رسد شخص هوس در ملک خود کامان - که آنجا زا وفا به می‌نماید بی‌وفائیها
در و دیوار معبدهاست از حرف ظهور او - که خواهد شد به رسوائی بدل آن نارسائیها
به این صورت که زادت مادر ایام دانستم - که در عهد تو خواهد داد داد فتنه زائیها
چو دادی محتشم وی را به خود راهی چه سودا کنون - ز دست تندخوئیهاش این انگشت خائیها

غزل شماره ۴۱

دیشبش در خواب دیدم با رخ چون آفتاب - آن چنان فرخ شبی دیگر نمی‌بینم به خواب
بسته آتش‌پارهٔ من تیغ و من حیران که چون - بسته باشد در میان آتش سوزنده آب
خانه‌ها در بادخواهد شد چه از دریای چشم - خیمه‌ها بیرون زند خیل سرشگم چون حباب
تا قضا بازار حسنت گرم کرد از دست تو - آنقدر در آتش افتادم که افتاد از حساب
بحر اشک من که در طوفان دم از خون می‌زند - گر سحاب انگیز گردد خون ببارد از سحاب
ریت از هم پیکرم تا چند پی در پی مرا - ماه سیمائی چو سیماب افکند در اضطراب
محتشم مرغ دلم تا صید آن خون‌خواره شد - صد عقوبت دید چون گنجشک در چنگ عقاب