غزل شماره ۳۶
سروی از یزد گذر کرد به کاشانهٔ ما - که ازو چون ارم آراسته شد خانهٔ ما
با دلی گرم نشاط آمد و از حرف نخست - گشت افسرده دل از سردی افسانهٔ ما
فتنه را سلسله جنبان نشد آن زلف که هیچ - اعتباری نگرفت از دل دیوانهٔ ما
به شراب لبش آلوده نگردید که دید - پر ز خوناب جگر ساغر و پیمانهٔ ما
مرغ طبعش طیران داشت چو بر اوج غرور - پیش او بود عبث ریختن دانهٔ ما
گرد تکلیف نگشتم از آن رو که نبود - لایق پادشهی بزم گدایانهٔ ما
محتشم چرخ گدای در ما گشتی اگر - شدی آن گنج روان ساکن ویرانهٔ ما
غزل شماره ۳۷
فرمود مرا سجدهٔ خویش آن بت رعنا - در سجده فتادم که سمعنا واطعنا
ما دخل به خود در میدیدار نگردیم - ما حل له شارعنا فیه شرعنا
بودیم ز ذرات به خورشید رخش نی - الفرع رئینا والی الاصل رجعنا
روزی که دل از عین تعلق به تو بستیم - من غیرک یاقرة عینی و قطعنا
در زاریم از ضعف عمل پیش تو صد ره - ضعف الفرغ الاکبر و یارب فزعنا
در دار شفایت مرضی دفع نکردیم - لکن کسل الروح من الروح و قعنا
گر محتشم از غم علم عین نگون کرد - انا علم البهجة بالهم رفعنا
غزل شماره ۳۸
ای گوهر نام تو تاج سر دیوانها - ذکر تو به صد عنوان آرایش عنوانها
در ورطهٔ کفر افتد انس و ملک ار نبود - از حفظ تو تعویضی در گردن ایمانها
ای کعبهٔ مشتاقان دریاب که بر ناید - مقصود من گم ره از طی بیابانها
جان رخش طرب تازد چون ولوله اندازد - غارت گر عشق تو رد قافلهٔ جانها
شد در ره او جسمم با آن که ز خوبان بود - این کشتی بیلنگر پروردهٔ طوفانها
آن ابر کرم کز فیض مشتاق خطا شوئیست - حاشا که بود در هم ز آلایش دامانها
چون محتشم از دردش میکاهم و میخواهم - رنجوری خود در خود مهجوری درمانها