فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۳۴

تا همتم به دست طلب زد در بلا - دربست شد مسخر من کشور بلا
دست قضا به مژده کلاه از سرم ربود - چون می‌نهاد بر سر من افسر بلا
آن دم هنوز قلعه مه‌دم حصار بود - کاورد عشق بر سر من لشکر بلا
بر کوهکن ز رتبهٔ مقدم نوشته‌اند - نام بلا کشان تو در دفتر بلا
تا بنده بود بی‌تو بدغ جنون اسیر - تابنده بود بر سر او افسر بلا
تا هست کاکل تو بلاجو عجب اگر - کاهد زمانه یک سر مو از سر بلا
مردیست مرد عشق که دایم چو محتشم - در یوزه مراد کند از در بلا

غزل شماره ۳۵

گشته در راهت غبار آلود روی زرد ما - می‌رسیم از گرد راه اینست راه آورد ما
در هوای شمع رویت قطره‌های اشک گرم - دم به دم بر چهره می‌بندد ز آه سرد ما
بس که از یاران هم دردان جدا افتاده‌ایم - گشته است از بی کسی همدرد ما
با گیاه شور پرور فرقت باران نکرد - آن چه هجران کرد با جان بلا پرورد ما
گر عیاذالله از ما بر دلت گردی بود - حسبتا لله به باد نیستی ده گرد ما
گرد از جمعیت دلها بر آرد بی‌درنگ - چون ز گرد ره شود پیدا سوار فرد ما
دوش آن وحشی شمایل محتشم را دید و گفت - باز پیدا گشت مجنون بیابان گرد ما

غزل شماره ۳۶

سروی از یزد گذر کرد به کاشانهٔ ما - که ازو چون ارم آراسته شد خانهٔ ما
با دلی گرم نشاط آمد و از حرف نخست - گشت افسرده دل از سردی افسانهٔ ما
فتنه را سلسله جنبان نشد آن زلف که هیچ - اعتباری نگرفت از دل دیوانهٔ ما
به شراب لبش آلوده نگردید که دید - پر ز خوناب جگر ساغر و پیمانهٔ ما
مرغ طبعش طیران داشت چو بر اوج غرور - پیش او بود عبث ریختن دانهٔ ما
گرد تکلیف نگشتم از آن رو که نبود - لایق پادشهی بزم گدایانهٔ ما
محتشم چرخ گدای در ما گشتی اگر - شدی آن گنج روان ساکن ویرانهٔ ما