فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۳۳

نشانده شام غمت گرد دل سپاهی را - که دست نیست بدان هیچ پادشاهی را
پناه صد دل مجروح گشته کاکل تو - چه پردلی که حمایت کند سپاهی را
جز آن جمال که خال تو نصب کردهٔ اوست - که داد مرتبه خسروی سیاهی را
به نیم جان چه کنم با نگاه دم‌دمش - گه صدهزار شهید است هر نگاهی را
دلی که جان دو عالم به باد دادهٔ اوست - در او اثر چو بود ناله‌ای و آهی را
مر از وصل بس این سروری که همچو هلال - ز دور سجده کنم گوشهٔ کلاهی را
برای مهر و وفا کند کوه‌کن صد کوه - ولی نکند ز دیوار هجر کاهی را
رو ای صبا و به آن سرو پاک‌دامن گو - که از برای تو کشتند بی‌گناهی را
جهان ز فتنهٔ چشمت پرست ز انخم زلف - نما به محتشم ای گل گریز گاهی را

غزل شماره ۳۴

تا همتم به دست طلب زد در بلا - دربست شد مسخر من کشور بلا
دست قضا به مژده کلاه از سرم ربود - چون می‌نهاد بر سر من افسر بلا
آن دم هنوز قلعه مه‌دم حصار بود - کاورد عشق بر سر من لشکر بلا
بر کوهکن ز رتبهٔ مقدم نوشته‌اند - نام بلا کشان تو در دفتر بلا
تا بنده بود بی‌تو بدغ جنون اسیر - تابنده بود بر سر او افسر بلا
تا هست کاکل تو بلاجو عجب اگر - کاهد زمانه یک سر مو از سر بلا
مردیست مرد عشق که دایم چو محتشم - در یوزه مراد کند از در بلا

غزل شماره ۳۵

گشته در راهت غبار آلود روی زرد ما - می‌رسیم از گرد راه اینست راه آورد ما
در هوای شمع رویت قطره‌های اشک گرم - دم به دم بر چهره می‌بندد ز آه سرد ما
بس که از یاران هم دردان جدا افتاده‌ایم - گشته است از بی کسی همدرد ما
با گیاه شور پرور فرقت باران نکرد - آن چه هجران کرد با جان بلا پرورد ما
گر عیاذالله از ما بر دلت گردی بود - حسبتا لله به باد نیستی ده گرد ما
گرد از جمعیت دلها بر آرد بی‌درنگ - چون ز گرد ره شود پیدا سوار فرد ما
دوش آن وحشی شمایل محتشم را دید و گفت - باز پیدا گشت مجنون بیابان گرد ما