فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۲۸

با چنین جرمی نراندم از دل ویران تو را - این قدرها جای در دل بوده است ای جان تو را
ساحری گویا با چندین خطا چون دیگران - راندن از چشم و برون کردن ز دل نتوان تو را
از خدا بهر تو خواهم صد بلا اما اگر - در بلائی بینمت گردم بلاگردان تو را
نیستم راضی به مرگت لیک می‌خواهم چو خود - از غم ناکس پرستی در تب هجران تو را
آن چنان شوخی که خواهی داشت مرد مرا به تنگ - گر کنم در پرده‌های چشم خود پنهان تو را
از لباس غیرتم عریان نمی‌دیدی اگر - می‌توانستم که دارم دست از دامان تو را
محتشم در غیرت این سستی که من دیدم ز تو - بی‌تکلف می‌توان کشتن به جرم آن تو را

غزل شماره ۲۹

گر به تکلیف لب جام به لب سوده تو را - که به آن شربت آلوده لب آلوده تو را
که به آن مایهٔ جهل این قدرت کرده دلیر - که ز اندیشهٔ دل بر حذر آسوده تو را
که دران نشئه تو را دست هوس سوده به گل - که به رخ برقع شرم این همه بگشوده تو را
زده آن آب که بر خاک وجودت ای گل - که در خانهٔ عصمت به گل اندوده تو را
که به فرمودن آن فعل تواضع فرمای - سجده در بزم گدایان تو فرموده تو را
حزم کزدم ز پذیرفتن تکلیف نخست - که ازین بزم نشینی چه غرض بوده تو را
محتشم خوی تو می‌داند و از پند عبث - می‌دهد این همه در سر بیهوده تو را

غزل شماره ۳۰

درهمی گرم غضب کرده نگاه که تو را - شعله‌ای آتشی افروخته آه که تو را
در پیت رخش که گرمست که غرق عرقی - عصمت افکنده در آتش به گناه که تو را
می‌رسی مظطرب از گر دره‌ای یوسف حسن - دهشت آورده دوان از لب چاه که تو را
می‌نماید که به قلبی زده‌ای یک تنه وای - در میان داشته آشوب سپاه که تو را
تیره رنگست رخت یارب از الایش طبع - کرده آئینهٔ خود رنگ سیاه که تو را
کز پناهت نشدی پاس خدا ای غافل - کوشش هرزه کشیدی به پناه که تو را
گر نه در محتشم آتش زده بی‌راهی تو - شده آه که بلند و زده راه که تو را